مدیرعاملی میگفت هر شرکتی که ۱۰ سال سرپا باشد، دیگر از پا نمیافتد.
البته که این پندار صحیحی نیست ابرکمپانیهایی بوده که بعد از سالها و حتی قرنها تجارت به یکباره از پا افتادهاند و شرکتهای نوپایی هم هستند که ظرف یکسال غوغا کردهاند؛ آنقدر که ره صدساله را یک شبه طی کردند.
هرچند از زاویهای دیگر صحیح است.
هرچه مغازهای پاخور بیشتری داشته باشد پرمشتریتر است. این یعنی قدمت مهم است!
ازطرفی هر فرشی که پا زده شود نابود میشود البته بجز فرش کرمان آنهم فقط در ضربالمثل 🙂
هر حیوان و انسانی که از قدمتش بگذرد روی به نابودی میرود؛ قدمت، لَختی به همراه دارد و کهنگی!
دندان اسب را میشمارند تا توی پاچهشان نرود؛ سلامت و سن کم اسب به دندانهای اوست.
یک پیر، فرزانهتر از یک جوان است؛ اما به شدت ناکارآمدتر است.
×××
در جایی قدیمیتر است بهتر است و در جایی دیگر تازهتر. اما به طرز دلخراشی، رسیده زود به گندیدگی میرسد! و نارس هم خورده نمیشود.
×××
دندان اسب و شیارهای تنهی درخت نمایانگر سن است و قدمت.
تناقض عجیبی است بین نارس و رسیده؛ بین دیرینگی و تازگی.
×××
نه نمیشود سالم باشی، سن کمی داشته باشی اما فرزانه به نظر برسی. نمیشود رسیده به نظر بیایی درحالیکه نارسی.
عطای رسیدن، با از بین رفتن جوانی و تازگی است که به سمت گندیدگی و کهنه شدن در زمین و زمان پیش میرود.
نه نمیشود. این جبر را از بین برد؛ بجز فریب دیگران!
بجز ماندن در سنی که نه پیری نه جوان؛ پختهای، نه خام. رستمی و در برابر هفتخوان. نه متمایل به گندیدگی هستی و نه نارسی؛ ولی چنین سنی هست؟
کسی که جوان است خام است و کسی که پخته است گندیده.
چه سنی باید باشی که نارس نباشی و نگندیده؟
www.Soroushane.ir