آفرین!

هادی احمدی (سروش):

آفرین دختر قدکوتاه ولی جذابی بود؛ یک شلوار جین آبی تنگ می‌پوشید و با یک شومیز نازک زرد که بندبند سوتین تیره‌اش از زیر آن پیدا بود و یک جفت دمپایی مشکی و کهنه‌ی لاانگشتی، سفیدی پاچه‌های بیرون زده از شلوارش را بیشتر نمایان می‌کرد. موهایش لَخت و چشمان رنگی داشت؛ با صورت کک و مکی؛ جسور بود و بی‌پروا. با این‌که هرگز به او خیره نمی‌شدم اما در نگاهی زیرچشمی و موذیانه، همه‌چیز را از نظر می‌گذراندم و به...

3.8 6 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علیرضا
علیرضا
7 ماه قبل

داستان قشنگی بود کشش داشت.ممنون.فقط در خصوص خجالتی بودن و فقر راوی داستان خیلی توضیح داده بودین. خواننده با تک جمله هم متوجه میشه.

زینب کریمی
زینب کریمی
7 ماه قبل

جالب بود
قلم خیلی روان و گیرایی دارید. ممنون که این داستان رو با ما به اشتراک گذاشتید.

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
4
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x