بیپرده نویسی و بیپرده خوانی گویای حجم دردی است که برای به رخ کشیدن سیاهی این جهان باید بکار برد... برای به تصویر کشیدن حقیقت زشت زندگی که معمولاً رنگ و لعابدارش میکردیم با هزاران رنگ ساختگی و گاه زیبا.
×××
چه نویسنده باشی چه شاعر و چه آموزگار و یا خواننده هرچه دلت خواست بساز و بگو. اگرچه دست به عصا آرامآرام برخی عریانگو شدند و یا میشوند...
×××
وقتی استعاره و ایهام دیگر کارساز نیست وقتی شبه و تشبیه بیهوده است راهی جز برهنگی هنر نیست...
یک کارگردان هم اگر بیپرده فیلمی را به تصویر بکشد روی پردهی سینما آنگاه سراغ اصل هنر رفته. درغیراینصورت هرچه را بپوشاند درحقیقت آن را به تصویر نکشیده! حتی روی پردهی سینما!
×××
بیهوده است خودسانسوری، مقدمهچینی و آرامگویی و پردهپوشی.
بیهوده است آنچه که اصل داستان است را ساعتها لفتش دهی تا سراغ فرع داستان بروی... دست آخر هم، اصل با فرع جابجا خواهد شد چون برداشت از هزاران ایهام و استعاره با هزاران تفکر و تعقل پیش خواهد آمد...
گاهی بهترست صاف و رک و پوست کنده بروی سراغ اصل ماجرا!
×××
بیهوده است خودسانسوری که شبیه روپوشی بر روی یک جنازه است!
بگذار ببیند هرکسی که طالب دیدن مرده است.
بگذار ببیند هرکسی که خواهان پیکر عریان آدمی است.
بگذار ببیند هرکسی که مشتاق ذهن شفاف دیگری است...
این ملحفه بر روی جسد، نمایانگر ترس و پنهانکاری است؛ حتی نمیدانی آنکس که زیرش خوابیده زنده است یا مرده!؟
×××
ترانهی گاییدم دورچی یکی از این بیپردهگوییهاست...اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود.
سپوختن هرچه که هست و نیست گاهی تمام فریاد ماست؛ زن و مرد هم ندارد! بخصوص گاییدن آنکس که دنبال نسخ قدرت است!
×××
اینها ابتذال هنر نیست بلکه اصل هنر است. هنر بدون رنگ و پوست. هنر بدون فرع! اصل بدون فرع!
یک درونمایهی شفاف و عریان...
شبیه نه؛ دقیقاً خود پیکره و ذهن عریان آدمی است.
اینها اسائهی ادب نیست.
ما مردمان ایرانزمین عجیب درگیر ایهامیم. ادب ما در لفافه است. ادب ما پنهانی است. ادب ما حقیر کردن خود در برابر دیگری است...
ادب ما لاپوشانی است. ادب ما تیرگی است.
غیر از این باشی بیادبی.
در آنسوی جهان، چندان جایی برای اینهمه تشبیه و ایهام نیست. اما ما با فرع، اصل را میپوشانیم و گیج و سرگردان پیجو اصلیم!
بخاطر همین است که گرفتار فرعیم و از اصل جا میمانیم.
بخاطر همین است که هم از اصل میافتیم هم از اسب!
شبیه افتادن از اصول و فروع دین!
×××
بسیاری از چیزهای زیبا و هنرهای رنگ و لعابدار و پر از تشبیهات و استعارهها و خودسانسوریها، توخالیاند؛ ناقصاند؛ پر از فرعند و تهی از اصل...درست شبیه یک گردوی پوست کاغذی کرمزده!
من از عریانی کلام دلخور نیستم و نمیترسم.
از این میترسم که عریانی کلام هم تشبیه تلقی شود!
[…] مفهوم، از زیبایی و شیوایی میافتد. ازاینجا بخوانید که بجای اصل لازم نیست سراغ فرع بروی.برهنگی هنر، خود شاخهای از هنر برهنگی […]