آدام فیلیپس، روانکاو مشهور بریتانیایی، لطیفهای نقل میکند، درباره یک خارجی که بیرون در خانهاش در لندن ایستاده بود و مشت مشت، دانههای ذرت روی زمین میپاشید. یک انگلیسی از آنجا عبور میکند و از او دلیل این کارش را میپرسد.
آن خارجی جواب میدهد:« برای دور نگاه داشتن ببرها.»
مرد انگلیسی میگوید:«اینجا که ببری نیست.» و خارجی جواب میدهد:«پس معلوم است که این کار، موثر بوده!»
×××
این واقعیت که: یک بدبختی بزرگ بر سرمان نمیآید به هیچ وجه دلیل این نیست که ما عملا روش معقولی را در برابر آن در پیش گرفتهایم.
روش معقولی نیست: سکوت کردن؛ دست روی دست گذاشتن؛ یا فرار کردن و یا سرگرم کار شدن به بهانهی رهایی از یک اجبار مرگآور یا یک زندان حکومتی به وسعت ایران.
×××
بهرحال تا وقتیاین وضع، حاکم است یا درنتیجهی یک شهامت، کشته میشوی، یا بدلیل سرگرم کردن خود و یا فرار از وطن، آرام آرام و تدریجی کشته میشوی.
با پاشیدن مشت مشت ذرت روزمرگی، ذرت سکوت و ذرت فرار، ببرها را از خود دور نگاه نمیداریم.
بجز اینکه روشمعقولی را باید در پیش گرفت.
روش معقول، روش همفکری و همراهی همه است تا هم آنکس که شهامت مواجهه با خطر را دارد کشته نشود؛ هم آنکس که با این شرایط میسازد تحلیل نرود و هم آنکس که تن به مهاجرت میسپارد بطور تدریجی نابود نشود....
روشمعقول: فراموش نکردن است. مبارزه کردن است و همصدایی.
روش معقول: نه یک صدا؛ که یکصدا باید باشد.
وگرنه این شتر اجباری، دم خانهی هرکسی بالاخره خواهد نشست... چه با تعلل بنشینی و چه با تعجیل بگریزی.
درست شبیه اجبار چرخ فلک...
×××
بر چرخِ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردنِ آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخوردهست ترا
تعجیل مکن، هم بخورد دیر نشد
خیام.