هادی احمدی (سروش):

رفتیم بازار، برای دیدن یک نجار که در آن حوالی یک جور سه‌پایه‌ی چوبی خیلی خاص، محکم و بسیار کوچک و مینیمال می‌فروخت، البته خیلی هم گران بود.
کلی به‌به و چهچه راه انداختم که چیزی که تولید میکنی خیلی زیبا و جذاب است اما شدیداً حقیر (کوچک) است. تصاویرش توی اینترنت بزرگ‌تر دیده می‌شد اما باور کردنی نیست این‌قدر ریزنقش باشد. که گفت، زیبایی‌ بزرگش از همین کوچکی است!
محو این جمله‌اش شدم اما فکر کرد از خرید منصرف شدم و گفت اگر پشیمان شدی نخر.
به‌هیچ وجه منصرف نشده بودم بلکه تازگی بیشتری داشت و لحظاتی زمان برد تا کارایی و کوچکی آن را درک کردم. علیرغم ریزنقشی، آنقدر زیبا و فانتزی و در عین حال محکم و باورنکردنی بود که نمی‌شد نخرید!
×××
داستان ساخت چنین ایده‌ای را ازش جویا شدم که گفت، فکر می‌کردم نجاری توی ایران شبیه بسیاری از مشاغل سنتی فاقد درآمد است و البته همینطور هم بود؛ اما چندسال پیش یک‌روز یک توریست خارجی سه‌پایه‌ی کوچک و بسیار قدیمی به رنگ آبی آورد تا یکی از پایه‌های شکسته‌شده‌اش را تعمیر کنم.
آنقدر محو طراحی‌اش شدم که در اولین فرصت تعمیرش کردم. اما او رفت و هرگز برنگشت.
×××
خیلی منتظرش ماندم؛ ناچار سه‌پایه‌ی کوچولوی آبی را جلوی پیشخوان گذاشتم تا اگر آمد ببرد، یا اگر نبودم همکارانم آن را به او برگردانند.
اما او نیامد و جذابیت سه‌پایه هزاران نفر را به سمت من کشاند. وقتی دیدم خواهان دارد نشستم دقیقاً شبیه آن را ساختم آنهم نه یک عدد بلکه صدها نمونه‌ی دیگر...
چندی نگذشت که آن سه‌پایه چنان فروشی کرد که کلاً چیزی نمی‌ساختم و نمی‌سازم جز آن!
×××
سه‌پایه‌ی آبی آن توریست را آورد گفت، این همانی است که می‌گفتم. هزاران نمونه شبیه این را فروختم و این هنوز منتظر صاحبش است!
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x