هادی احمدی (سروش):

بیشتر از سه ساعت جلسه‌ی آموزشی‌ طول کشید. با هیجان و آب و تابی که من به صحبت‌هایم می‌دهم و آموزش تخصصی را سعی می‌کنم خیلی عامیانه شرح دهم همه‌ی حضار بدقت و سراپا گوش بودند و البته به ظن خودم با لذت یاد می‌گرفتند، جز یکی.
حدود ۴۵ سال سن داشت و اصلاً حواسش نبود فقط جسمش در جلسه بود و حضور فیزیکی‌اش.
ناراحت‌کننده بود. مشخصاً طبق شرح وظایف شغلی و خیلی اجباری باید در جلسه می‌بود. لابلای حرف‌هایم غیرمستقیم گفتم چیزی که باب میلت نیست یا اجباری که حتی پذیرفتنی نیست، تحمل‌کردنش اشتباه است حتی یک لحظه.
اما نمی‌شد مستقیم به او بگویم چون نزد مدیران ارشد، سرزنش هرکسی نادرست بود.
×××
بعد از جلسه در گوشه‌ای، بی‌حواسی‌اش را جویا شدم و گفت، یادگیری از سن من گذشته.
اما مطمئنم یادگیری، سن نمی‌شناسد، بخصوص آنکه سنی هم نداشت. او لذت یادگیری را از دست داده و بجای آن حاضرست وقتش را هدر دهد تا چیزی نیاموزد.
پرسیدم، چرا؟
گفت، به دردم نمی‌خورد.
دردش، پول بود. تورم، نگرانی و شاید هم تصمیم به مهاجرت.
اما چه چیزی ارزشمندتر از زمان؟ ارزشمندتر از یادگیری و بکارگیری آن در جهت رفع مشکلات مالی؟
درهرصورت او دو چیز را همزمان از دست داد، هم زمانش و هم درسی که باید می‌آموخت!
من فقط گفتم، حیف بود این سه ساعت. با این‌که موضوع آموزش کاملاً مرتبط به پیشه‌ی توست اما نه چیزی آموختی و نه به پول رسیدی؛ و این ضرری مشدد است. لااقل خودت را از قید یکی از اینها خلاص کن!
×××
او زمانش را می‌فروخت آنهم مفت‌مفت و نگران پول بود!
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید / بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان / زین به که فروشند چه خواهند خرید!؟
×××
من یکی تا آخر عمر، دانش‌آموزم شما چطور؟
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x