هادی احمدی (سروش):

اکثر سال‌ها شبیه مست از شراب، با کله می‌رفتم نمایشگاه کتاب.
بیشتر نه فقط برای خرید کتاب که برای حس و حال یک جای بزرگ که کلی کتاب در آن عرضه شده می‌رفتم. بوی تازه‌ی کاغذ، بوی بهار و بوی چاپ دیوانه‌ام می‌کرد.
تماشای یک محیط فرهنگی. یک فضای نوشته شده و یک احساس ناب از مشاهده‌ی آدم‌هایی که جستجوگر کتاب‌ها هستند خونم را به جوش می‌آورد.
می‌رفتم تا غرفه‌ها را ببینم. ناشران جدید و کهنه‌کار را و البته کیفیت چاپ کتاب‌هایشان.
می‌گفتم درخت، همیشه ارزشمندست بخصوص زمانی‌که شبیه هیزم نسوزد و مبدل به صفحات کتاب شود.
×××
لابلای خروای اراجیف حکومتی می‌شد یک کتاب استعاره یافت. می‌شد از زندان نگارنده‌اش خبردار شد و آنرا خرید و خواند.
برخی نویسندگان فاخر یا خوش‌شانس را از دور تماشا می‌کردم که یک غرفه‌ی شخصی گرفته‌اند و از آثارشان رونمایی می‌کردند و به همراه دلبرانه‌های دختران جوان عکس یادگاری می‌گرفتند و مشتاقانه له‌له امضایش را می‌زدند.
×××
پارسال قرار بود کلی نوشته به دست ظریف و طنازانه‌ی چاپ بسپارم اما کاغذ‌هایش نه نقش بر آب، که نقش بر خون مردمی شد که هنوز در غم و بهت‌شان نشسته‌ایم.
خرواری مطلب ادبی و تخصصی دارم که در انبار ضایعات ذهنم بوی نا گرفته‌اند!
باید خلاص شوم از دست‌شان تا برای چیزهای جدید آماده شوم. ولی بی‌فایده است همکاری با خانه‌ی کتاب و با وزارت ارشاد.
بی‌فایده است گشتن در میان الوارهای برش داده شده‌ی درختان.
بی‌فایده است بو کشیدن خمیر کاغذ در دماغ که بوی خمیرترش می‌دهد!
بیهوده است کشیدن جوهر سیاه چاپ را بجای سرمه‌ی چشم.
وقتی دست و سر همه به گیوتین چاپ رفته، هیچ نچاپی بهترست. لااقل چاپیدن کار من نیست!
×××
گندش بزنم این نمایشگاه را که چیزی نیست جز قتلگاه درختان!
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x