بیدارید؟ بیدارم!
از دیشب نخوابیدم تا قبل از همه، یک زیرانداز را ببرم و بیاندازم روی تنها جای سبزی که به اندازهی پشت لب یک پسر نوجوان سبز شده.
باید زیرانداز را ببرم و آنجا را رزرو کنم و سند موقتش را بزنم بنامم تا سیزده را بدر کنم. چند سنگ هم میبرم تا از پشت سر پرتش کنم. شاید هم سبزه گره بزنم.
نه؛ سبزهاش خیلی کم است؛ همانی که هست باید آزاد باشد و بههم گره نخورد که از نفس میافتد.
×××
زیرانداز را اصلآ روی خاکوخل میاندازم و به تماشای همان یک ذره سبزه مینشینم. مگر چقدر عمر داریم که تماشای رویش حیات از دل مرگ زمین را نبینیم؟ مطمئنا برق نگاهم، زیباییاش را نمیآزارد و زود زرد نمیشود!
ولی نمیروم. یا اگر بروم روی سبزه نمینشینم و یا حتی سبزه گره نمیزنم.
اصلآ چکاری است؟ منکه اکثر سالها را رفتهام.
من رویش سبزهها را نه اکنون که از قبل دیدهام و فقط بیدار ماندم تا در دل، تحسینشان کنم!
باید بگذارم یکی دیگر برود و به تماشای آن بنشیند؛ هرکجا هم نشست، نشست. خود داند...
×××
البته که نمیروم، چون:
صد سبزه گره زدم که بر وصل و امید/جز دل به دلت، گره نمیباید بست!
×××
سبزههایتان را نه به آب بسپارید و نه به باد. برای سرسبز شدن همهجا، آنرا در کنار سبزهای که میبينيد، بکارید!
"سیزدهتون همیشه بدر."
#مهسا_امینی #همه_دختران_ایران
www.Soroushane.ir