هادی احمدی (سروش):

یک بار سقوط آزاد را تجربه کردم از ارتفاع حدود ۹۰ متری. یعنی از بلندای یک ساختمان تقریباً ۳۰ طبقه‌ به پایین رها شدم. البته صعود آزاد به اندازه‌ی سقوط آزاد ترسناک نیست ولی درست هنگامی‌که بالا می‌رفتم، کِشش صعود را هم نداشتم و باورم نمی‌شد چقدر می‌شود بسرعت بالا رفت؛ وقتی چیزی یا کسی تو را با هر سرعتی بالا می‌برد، قطعاً سقوطت نیز دست آن چیز یا آنکس است!
×××
در هنگام بالا رفتن، آدم‌ها و ساختمان‌ها و ماشین‌ها هی کوچک می‌شدند آنقدر که شبیه اسباب‌بازی به نظر می‌رسیدند. درست در اوج و در لحظه‌ای که می‌شد نفس عمیق گرفت تا به خودت شهامت بدهی که چیزی نیست و این یک هیجان است، از ارتفاع بلند، یک آن به پایین رها شدم. حتی نفس عمیق هم نتوانستم بکشم و نفس حبس نشده در سینه‌ام ناتمام باقی ماند؛ مجالی برای فکر کردن به این چیزها نبود؛ تمام ترسم در کف پاهایم بود و البته در کف دستان مشت کرده‌ و عرق‌کرده‌ام.
×××
وقتی با سرعت سریع و وحشتناکی به پایین سقوط می‌کردم محافظ فلزی حقیر و ضعیفی را چنان محکم گرفته بودم که انگار اگر محکم نگیرمش خواهم مُرد و یا با محکم گرفتنش، نجاتم خواهد داد اما آن محافظ نیز بهمراه من داشت سقوط می‌کرد و هیچ‌کاری از دستش ساخته نبود...
پس چنگ زدن و متوسل شدن به چیزی که بهمراه آدمی، سقوط می‌کند احمقانه‌ترین دلخوشی و امیدست. با این‌حال ترس و تلاش برای بقا، همیشه کاری می‌کند که هر موجودی دست و پا بزند، بال‌بال بزند و به هر چیزی متوسل شود حتی اگر به‌همراهش سقوط کند و حتی به هوا!
×××
وقتی چیزی با تو سقوط می‌کند تو نیز با او سقوط می‌کنی. بنابراین هیچ‌کدام کمک‌حال دیگری نیستید. در این هنگام نه لذت می‌بری، نه استرس داری و نه چیزی. فقط میخواهی زنده بمانی. یا محض رسیدن به زمین پخش و پلا نشوی! اما درست در لحظه‌ی بوسیدن لب مرگ، دیدم هنوز زنده‌ام و پخش و پلا نشدم.
×××
نظام، چهل و اندی سال با کمک این و آن و از چیز این و آن بالا رفت و به صعود رسید. صعودی که اصلاً تصورش را نمی‌کرد. اما غره شد به خود. در ابتدای صعود، خود را ابتدا نماینده‌ی مردم نامید. بعد مردم را کوبید و شد نماینده‌ی امام. بعد امام را رها کرد و شد نماینده‌ی رسول. اما دید در هنگامه‌ي صعود، رسول وصل است به سعود! پس بی‌خیال او شد و خود را نماینده‌ی خدا بر روی زمین خواند و بازهم دید این نیز کافی نیست و خدا شد نماینده‌ی او در آسمان. هرکس که منکرش شد نابودش کرد و دقیقاً در این لحظه، حلاج‌وارانه فریاد "انالحق" را بر زبان راند! یعنی من حق یا خودِ خدا هستم...
×××
و اکنون با سرعت زیادی در آستانه‌ی سقوط است. در این سقوط به هر چیز و کس و ناکسی هم چنگ می‌زند اما بیهوده است چون تمام چیزهایی که او را به بالا برده اکنون بهمراه خودش دارد سقوط می‌کند. با این‌حال در این سقوط به هیچ چیزی فکر نمی‌کند جز به زنده ماندن. بنابراین تتمه‌ی دارایی مردم را به چوب حراج می‌زند و تتمه‌ی آبرویش را به کیر حلاج!
×××
این سقوط آزاد با آن سقوط آزاد فرق دارد! مردم امانش نخواهند داد؛ او را ابتدا هزار تازیانه خواهند زد، دست و پایش را خواهند برید و بدنش را به دار خواهند آویخت، سپس سرش را می‌برّند، جسدش را آتش می‌زنند و خاکسترش را بجای دجله به کارون خواهند ریخت... و قطعاً وقتی که به انتهای راه سقوط برسد پخش و پلا خواهد شد.
#مهسا_امینی #فرهاد_میثمی
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x