مخلوط!
با هیزم و برق نگاه، او آتشی افروخته
من سوختم پیش از تو پس، آتش نگیرد سوخته!
من پارهپاره از فراق، او سرخوش است از این چراغ
میگیردش هردم سراغ، صد وصله بر من دوخته
گفتم ندارد این اثر، دارم تعهد بیخبر
دیدم خبردارست الان، از این سخن آموخته!
مخلوط در من میشود، محلول در عشقم ولی
یا ناشی و یا حرفهای است این دلبر دلسوخته
گفتم به یک برهان بد، غمگینم از هر جزر و مد
نشنید و عریان کرده قو، باز آتشی افروخته
گفتم نداری رنگ و بو، از شعر و عشق و هر غزل
یکباره شد گنج هنر، پُر وزن و رقص اندوخته
هرجا که باشم هست او، چون آب در متن سبو
ترسم بریزد آبرو، این کوزه را بفروخته
www.Soroushane.ir