هادی احمدی (سروش):

روبه‌راه!
گفتم نگیر از من نگاه، من بی‌گناهم، بی‌گناه
در معبد چشمان تو از سر برآرم این کلاه
گویا به طغیان سرخوشی، همچون یخی در آتشی
طوفان شده دریای تو، قدری از امواجت بکاه
کار درست این است و بس، در عقد چشمانت شوم
گفتی که این پندار تو از ریشه باشد اشتباه
از مأمن چشمان تو جای خوشی دیدم؟ نبود
اما تو می‌خواهی که من، آواره باشم، بی‌پناه
افزون‌شده این رنج و غم، در کوزه‌ی بی‌آب و نم
قدری از آن سرچشمه‌ها بر من بنوشان، پادشاه
بگذار دوزم وصله‌ای از چشم خود بر چشم تو
گم می‌شوی چون سوزنی یکباره در انبار کاه
شعرم شده چون مرثیه، حالم شده بی‌روحیه
کارم شده هرروز و شب، بر لب برآرم حزن و آه
گفتم که ماه شب شدم، خورشیدِ بر لب می‌شوم
روز و شب دلدادگی از هیچ‌کس جز من نخواه
در راه عشقم گم شدی، پرسی از آن احوال من؟
حالم نمی‌دانی؟ بدان. من روبه‌راهم، روبه‌راه!
با بودنت گلشن شدم، از رفتنت گلخن شدم
این خاک، مرغوب است و حیف، دیگر نرویاند گیاه
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x