شما را نمیدانم اما نرخ سفید شدن موهایم این روزها چنان شدتی گرفته که دیگر جوگندمی نیست. یا سراسر جو است یا گندم. نمیدانم به سفیدیاش جو میگویند یا به سیاهیاش. اما در هرصورت به آستانهی سپیدی نزدیک شده.
شاید ارتباطی با سختیها دارد، شاید ژنتیکی است شاید هم وقتش شده که پیر شوم. نمیدانم در آسیاب سفیدش کردم یا در روزهای کودکی که در نانوایی کار میکردم یا در گرانی نان. بهرحال هم در آسیاب آرد هست هم در نانوایی و هم در نان!
جوانی کردم یا نه؟ واقعا نه. اما کودکی زیاد کردم. با این تفاوت که مابین کودکیهایم، بسیار لهله میزدم که زود بزرگ شوم تا کارهای بزرگتر بکنم. حیف که دیر بزرگ شدم اما زود پیر شدم!
شاید نمیدانستم که دقيقا از همان دوران کودک کار بودن، روند پیریام شروع شده بود فقط من نمیدیدم.
آدمها نمیفهمند کی پیر میشوند. تا وقتیکه نوزادانی را میبینی که قد کشیدند و شاخ شمشاد شدند، اما تو سپیدار شدی. دار سپیدی که عزم شکستن دارد از دردهایی که چون موریانه، درون چوبیاش را پوچ کردهاند. وقتی کودکان بزرگ شده را میبینی آنگاه یک آن به خودت میآیی، که هی پسر، پیر شدی رفت هااا... گاهی خودت را میفریبی که تو پیر نشدی آنان زود بزرگ شدهاند اما آینه، کار خودش را میکند و شکی بجا نمیگذارد.
آن زمان میبینی حرفهایت به خورد این نسل نو نمیرود؛ لقب پیر خرفت میگیری و مجبوری بیشتر سکوت کنی تا موریانهها کارشان را بکنند و درونت پوچتر شود و آمادهی افتادن تنه بر روی خاک...
موهایم سفید شده اما دلم هنوز سیاه است!
www.Soroushane.ir