قیمت برنج سر به فلک کشید، پیرمرد برنجفروش از اینکه فرزند جوانش، برنجها را قبل از گرانی، مفتمفت فروخت او را به فلک کشید!
اما افاقه نکرد و دلش آرام نگرفت چون فقط این نبود، روغن هم به همین شکل گران شد. اکنون باید درآمد کم حاصل از فروش برنج را به خرید گران روغن تخصیص میداد و چه اتفاقی از این ناخوشایندتر؟ به هرحال احساس کرد باید جلوی ضرر را هرچه زودتر بگیرد. چون حس کرد همه چیز درحال گران شدن است. سریع دست به کار شد تا قبل از گران شدن همهچیز، همه چیز را بخرد. پس از هرچیزی دهها کیلو و بسته و قوطی خرید، از رب، روغن، حبوبات و... و همه را انبار کرد.
تا مدتی خیالش راحت بود که این محاصرهی اقتصادی را تحمل خواهند کرد و احساس کرد همینکه پیشبینی گرانی بقیهی اقلام را کرده، پس توانسته جلوی ضرر بیشتر را بگیرد. به این کار و شَم اقتصادیاش افتخار میکرد و دائم آن را بر سر فرزندش میکوبید.
چندی نگذشت که وقتی همسرش درب یکی دیگر از قوطیهای رب را گشود دید کاملاً کپک زده و سریع سراغ قوطیها بیشتری رفت به همین شکل بود، حتی تمام حبوباتی که خریده بودند تبدیل به جک و جانور شده بودند. هرچه خریده بود و انبار کرده بود به شکلی از بین رفت.
او شاید نمیدانست از بین رفتن هرچه که خریده و انبار کرده، از خرید چیزهای گران، برایش گرانتر تمام شده!
او نمیدانست با انبار کردن چیزهایی که استفادهی فعلی ندارند، درحقیقت دارد به گران شدن بیشتر آن چیز کمک میکند.
او نمیدانست شریک جرم گرانفروشان است.
از این اتفاق بسیار غمگین بود و بهشدت احساس حماقت میکرد. اما وقتی به میان اهالی شهر و دروهمسایه رفت، دید همگی همین حماقت را مرتکب شدهاند. از اینکه در جمع آدمهای شبیه به خود بود احساس خوشایندی داشت که تنها نیست!
www.Soroushane.ir