عهدفروش!
با من به ســخن گفت نگــارم درِ گـوشم
گفتـــا غـزلی آر تو ای جــان ســروشم
گفتم نتوانم که دلم بر لب جام است
تا سرحــد جانم که چنان مست و خــموشم
گفتا تو كه گفتی من از اوصاف تو مستم!
با دیــدن رویت كــه دگــر بــاده نــنوشم
پس این چه قصوریست؟ بگو یار خطاكار
پاسخ بگو امشب كه در جوش و خـروشم
گفتم چه شده بـــاز از آن عشوهی طــناز؟
آری همــه هــوشم تــو از این مستی دوشم
تا میكده بازست نشان از تو دگــر نیست
من در غم تنهایی نه شیرم، خودِ موشم
با رفتــن تو رفــت قرار دل و عهدم
تكــرار جداییست كـه مـن عهد فـروشم
تردیدی در آن نیست كه من مست جمالم
امــا چکنم از غم تنهایی بههوشم
با بودن تو مست توأم، گر تو نباشی
بر دیدن ساغر همه شب جامه بپوشم
دانم که می ناب نشد جایگزینات
در خلوت تنهایی به دنبال چه کوشم؟
یا باز نرو از بغل عاشق تنها
یا رفتی از آن دور، مکن شِکوه به گوشم
www.Soroushane.ir