هادی احمدی (سروش):

ابر نو رَس!
درختــی سـبز و پُر در بـاغ و بستان
کـه روئید از تنـــم صـد شـاخـــه دستان
از ابر نو رسَی آتش بــرافــروخت
زد و آن دار و جانانم به یک سوخت
به تــن، آتش بـرآمــد از سر و پـا
نمانَــد سبزی و جــز سـرخِ بـر جا
به نور شعله‌ای، روشن شد آن شب
نه باد آمد، نه بارانی در این تب
همین آتش زد و بی‌پیکرم کرد
چنین  رنـج و بلایــی بر سرم کرد
بجـز خــاکستری از مـن چه مانَد؟
گُـل و بلبل بـه بالینم چـه خـوانَد؟
بجز صد پرسش مبـهم که می‌گفت
بگو تا دل کـنیم از شک و بیم رُفت
چرا ناگـه تو سوزی در بهـــاران؟
مــگر خرّم نبوده شـاخساران؟
چــرا یکبــاره در سبزی بسوزی؟
مگر عــاشق شدی ناگه تو روزی؟
گرفتی در بغل آن شعله‌اش را؟
بریده از وجودت نا و برنا؟
مکن با خود چنین در فصل باران
بهاران است، بهاران و بهاران
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x