نوجوان بودم و گاهی تلاش برای برقراری ارتباط با دیگران خرسندم میکرد. شاید میخواستم از لاک انزوا و خجالتی بودن دربیایم. ازاینرو گاهی از مردم، بیخود و بیجهت آدرس میپرسیدم و یا ساعت. فقط برای شروع همصحبتی و غلبه بر حیای درونی! یکبار از یک پسر شیکوپیک تهرانی پرسیدم:"ساعت چنده؟"
گفت:"پَن دِقه به پَن" و سریع رفت. بار اولی بود که ساعتِ پنج دقیقه به پنج را اینگونه خلاصه، سریع و با لهجهی غلیظ فارسی میشنیدم، به شیوهای که حس کردم خیلی باکلاس بیانش کرد. حتی اگر نمیرفت، قطعاً در خود نمیدیدم که با او همکلام شوم. چون خیلی تهرانی بود! آن روز، مدام این را تکرار میکردم و حتی ساعتهای دیگر، مثلاً:"هَش دِقه به هَف!" بهواقع چطور میشد که من هم با این غلظت میتوانستم تهرانی به نظر برسم!؟ به این فکر میکردم که تهرانیها چه حرفی میزنند که باعث خندهشان میشود!؟ اصلاً چه چیزی را باید بگویم که آنان را بخنداند؟ این احمقانهترین چیزی بود که در ذهن داشتم. حتی بعدها که در پی یادگیری زبان انگلیسی و اسپرانتو بودم دقیقاً همین حس را داشتم. یادگیری هر زبانی شیرین است اما یادگیری لهجه، شیرینتر. هرچقدر عمیقتر فرابگیری، دلنوازتر خواهی گفت.
×××
در لهجهی یزدی شگفتزده بودم آنهم با تلفظ آن قاف بلند. تصور اینکه یک یزدی جملهی:" قندیلهای غار قوری قلعه، قربانی گرفت." را بگوید حتماً صدایی شبیه غِرغِره کردن آبنمک در گلو به گوش خواهد رسید. اما یزدی گویشی زیبا و دلفریب دارد. حتی شیرازی و اصفهانی. ولی باز حس میکردم تهرانی یک چیز دیگر است، حداقل به ظن من. دوست داشتم بدون لهجه باشم و فارسی را به تهرانی بیان کنم. سالهای زیاد در تهران بودن، باید از من یک تهرانی خوشلهجه میساخت و البته ساخت.
×××
اصلاً آهنگ کوردی گوش نمیدادم و کمتر کوردی حرف میزدم. از اینکه لهجهی مادری در گفتار تهرانی نمود پیدا کند دلچرکین بودم. یکبار وقتی توی خوابگاه دانشگاه با مادرم پشت تلفن کوردی حرف میزدم دوستانم باور نکردند که کوردم. اما با همهی اینها، هرگز لهجهی تهرانی بهخود نگرفتم. بخصوص آنکه وقتی تندتند حرف میزنم. حتی صبحها که از خواب بیدار میشوم زمان زیادی طول میکشد تا فونتهای فارسی بارگزاری شوند. آنچنان که فقط از کلمهی "سلام" دم صبح من کلی کوردی میبارد! ولی دیگر شرمی در دل نیست از اینکه لهجهی تهرانی ندارم. چون وسط ارتباطات، آموزش و کلاسهایی که برگزار میکنم، بسیار از عبارات و ضربالمثلهای کوردی استفاده میکنم و تهرانیها را بسیار میخندانم و حتی میگریانم.
همدلی از همزبانی بهترست!
www.Soroushane.ir