شمع!
با شمع بگفتم که چرا شعله گشودی؟
گفتا تو ندیدی ز من حاصل و سودی؟
گفتم تو همانی به سوختن شوی آرام
نابودی ز گرما، ولی غرق وجودی
دانم که چه بیهوده به دامان تو آیم
اما که ندانم چرا قبله، سجودی؟
خندید و بگفت آخ که بیچارهترینی
گر شمع نباشد که تو پروانه نبودی!
www.Soroushane.ir