نقاش، سر ساختمان حاضر شد. دیوار را وقتی رنگ کرد برآمدگیها و ترکهای زیادی زیر رنگش پیدا بود. گفت، من مقصر نیستم، تقصیر گچکار است اگر گچ را صاف میمالید اینگونه نمیشد. پیش از او، از گچکار هم پرسیده بودم که چرا گچ را خوب روی دیوار پرداخت نمیکند که گفت، تقصیر من نیست، مقصر، بناست که دیوار را تراز نگذاشته. از بنا هم قبلاً پرسیده بودم که چرا دیوارت کج است؟ که گفت، مقصر نیستم. بتنریز، ستونهایت را دقیق کار نکرده. همان ابتدا هم به بتنریز گفتم که ستونهایت دقیقاً همتراز هم نیستند که گفت، ستونها درست و ترازند، فقط نقشهی ساختمان اجازه نمیدهد دقیقتر دربیاورم! از نقشهکش هم پرسیده بودم که آیا این نقشه، دقیق و کامل است که گفت تا جایی که دستم بازست بله اما بیش از آن قصوری متوجه من نیست، زمین، قناسی دارد. ببین از کی این زمین را خریدی که قناسی دارد! از مالک زمین هم پرسیده بودم که میگفت در طرح تفصیلی شهرداری، این زمین باید قناس باشد. از شهرداری میپرسیدم هم به جواب نمیرسیدم. لابد او نیز میگفت تقصیر سیاست است و میرسید به مشکل گسلها و بافت زمینشناسی و در نهایت شکل گیری نادرست کرهی زمین در فضا و …
مقصر، همیشه قبلی است. مقصر همیشه قبلی است تا کار بد ما راحتتر توجیه شود. درست شبیه این که به خاطر میخی، نعلی افتاد و به خاطر نعلی اسبی افتاد و به خاطر اسبی، سواری افتاد و به خاطر سواری، جنگی شکست خورد و در آخر به خاطر شکستی، مملکتی نابود شد.
اما پیش از همهی اینها، مقصر، خود من هستم، منی که اولین تصمیم را گرفتم. که اکنون مجبورم توجیه و تقصیر دیگران را بشنوم.
مقصر قبلی است، دوست دارم این را تقصیر پدرم بیندازم که گفت این زمین را بخر! اما او خیر مرا میخواست. ترجیح میدهم خودم را نقطهی شروع تمام این تقصیرها بگذارم.
من مقصرم!