روزی عدهای میخواستند یک تابلوی برق سنگینوزن را یک متر جابجا کنند. ۱۶ مرد ریز و نیمهدرشت و درشت برای این کار کافی نبود، چون تابلو خیلی سنگین بود و ابعاد بزرگی داشت که در آغوش جا نمیشد حتی اگر دستان کاراگاه گجت را داشته باشی!
هرکسی تا پای جان زور میزد و عرق میریخت، اما یک میلیمتر هم تابلوی آهنی تکان نخورد و هرچقدر پافشاری میکردند پایشان در جایی که بود بیشتر فرو میرفت! مهندس ناظری نظارهگرشان بود، پیشنهاد داد که بجای آنکه سعی کنید کل بدنهی تابلو را تکان دهید، ۳ نفر بالای تابلو را به عقب هُل بدهید، وقتی تابلو روی دوپایهی معلق شد با ذرهای فشار توسط دو نفر در هر دوسوی تابلو میشود آن را جابجا کرد. کاری که با ۱۶ نفر انجام نمیشد با ۵ نفر به نحو احسن انجام شد.
با یافتن نقطهی ثقل، میتوان سنگینترین چیزها را جابجا کرد و با استفاده از هوش بجای زور میشود با حداقل نیرو، کارهای بیشتری کرد. کاری که مورچهها خوب از فهمش برمیآیند. تا وقتی که فکر کنی این زور است که برتر است همیشه کمتری. باید بفهمی که این هوش است که برتر است، نه زور.
زور اگر زور هوش باشد کار را از دست خواهد انداخت؛ در غیراینصورت زور دست، دست را از کار خواهد انداخت!