هرگاه به ماهیت دین و سیاست نگاه میکنم. یاد جملهی معروف سیدحسن مدرس میافتم که گفته بود:"سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست." جملهای که روی اسکناس ۱۰۰ ریالی چاپ شد و اکنون از فرط بیارزشی، جزو اسکناسهای حذف شدهی بازار است. این گفتار همان چیزی بود که در نهایت سبب شد تا حکومتی بنام دین و آمیخته با سیاست بر سر کار بنشیند. درست شبیه آنچه که در قرون وسطی و با حکومت کلیسا اتفاق افتاد و نتیجهاش شد شروع عصر رنسانس و این سرآغاز جدایی دین از سیاست لقب گرفت. زیرا میگفتند همین جدایی دین از سیاست سبب رشد فکری و پیشرفت اقتصادی و فرهنگی جوامع میشود. اما آیا شما باور میکنید مشکل دین بود!؟
نویسندگان، روشنفکران، فلاسفه و مصلحان بسیاری از هزاران سال پیش تاکنون در اندیشهی اصلاح جامعهی بشری بودند و تلاش کردند به همه بفهمانند، حیات بشر، مبتنی بر قانون جنگل نباید باشد. پس هرکدام به سلیقهی خود مفاهیم عمیق عدل را تشریح کردند. برخی، شعر و داستان گفتند، برخی پند و اندرز، برخی رساله نوشتند و برخی کتاب مقدس. اینان آدمهای بدی نبوده و نیستند. زیرا جلوتر از مردم زمانه در حرکت بودند و دنیا را از بالا میدیدند. تمام آنان یک چیز را میخواهند بگویند: ایجاد آرمانشهر.
آرمانشهر، نمادی از یک واقعیت آرمانی و بدون کاستی است برای گسترش عدل در میان بشر. بدون جنگ و نفرت و نفاق، بدون رنج و درد و چماق. آرمانشهر یا مدینهی فاضله و یا اتوپیا کجاست!؟ این ناکجاآباد نیست. یک شهر یا کشور نیست. تمام جهان است و در عین حال هیچ جای جهان! اما مردم نمیخواهند. قدرتها نمیگذارند. آرمانشهر، جایی است که همه چیز سرجایاش است از سلامت و بهداشت و اقتصاد و سیاست و هرچه که برای حیات نوع بشر لازم است را در خود دارد.
از میان این آدمها، مصلحان معروفترند که به پیامبر ازشان یاد میشود، زیرا دین را آوردند. این یعنی آنان وجدان بیداری داشتند! در حالیکه من معتقدم هرکسی پیامبری در نهاد خود دارد، اما فراخور نیازها و کمبودها و جاهطلبیها پیامبر درونشان(وجدانشان) را کشتهاند. پس مردم بی وجدان بجای زنده کردن وجدان، به نوشتههای آسمانی آنها متوسل شدند، چون کتابهای مقدس برای مردم جذابتر از سایر موارد بود ولو با تحریفات وسیعی که توسط همان قدرتها صورت گرفت. بههمین خاطر امروزه میلیاردها انسان داریم که افکارشان مابین چند دین بارز و مشخص تقسیم شدهاند و اعتقادات مختص به خود را دارند. در حالیکه همچنان تمام نوشتهها وام گرفته از همدیگرند، تمام پیامبران نیز یکدیگر را تأیید کردهاند. پس این نشان میدهد هدف یک چیز بود حتی اگر زبان و یا شیوهی گفتارشان متفاوت از هم باشد. دلایل زیادی برای ماندگاری این ادیان در بین انسانها میتوان ذکر کرد که یکی از آنها، مبهم بودن و باستانی بودن و شاید آسمانی بودن است. زیرا به هر شکل و سیاقی میتوان این کتب مقدس را تشریح و تفسیر کرد و چه بسیار که برای هر هدفی به هر نحویی، چیزی از آن برداشت میکنند که نفع فردی و یا گروهی در خود دارد.
مگر دین نیامده که وجدان را بیدار کند و عدل را بگستراند؟ روح یک جامعه از نظر فلسفهی یونانی، عدل است. دین هم یعنی عدل. زیرا کسی که وجدان دارد بیتردید عادل هم هست! پس عدل، یعنی روح جامعهی آرمانشهر. دین در اصل همان وجدان انسانها است دایرهی برای تعیین چارچوب عدالتخواه. اما هرکس که بر مسندی نشست از آن سوءاستفاده کرد و تعبیر و تفسیر خودش را به آن افزود. بلی. دین از سیاست جدا نیست. اما نه دینی که حاکمان کوتهفکر، بیوجدان و ناعادل میگویند چون این سه ویژگی با مفهوم و هدف دین و عدالت در تعارض است.
بازی قدرتها با مردم و قدرت بازی رسانهها کاری کرده تا فکر کنیم دین از سیاست باید جدا باشد. درست هم هست زیرا آن تصویر زشت دین دروغین، تمام زندگی مردم را به لجن کشیده. چون سیاست بجای راهبرد و روشی برای اداره یا بهتر کردن امور، مبدل شده به روشی برای بقای حاکمان و تفکراتشان و دین هم بجای عدلگستری مبدل به نمادهای آیینی و ارزشی و ضمانت تداوم قدرتها شده. مسیری برای بازی با وجدان مردم. بههمین خاطرست که در زمان کوتاهی مردم، دینزده میشوند. دینزدگی از بدی دین نمیآید از اجرا و تفسیر نادرست و بکارگیری آن در جهت منافع عدهای خاص است که باعث گریزانی مردم از آن میشود. دین به خودی خود چیزی است درست، لازم و مهم. اما به معنای واقعی نه به برداشتهای کذایی. زیرا انسان بی وجدان، انسان نیست!
دین، را با نام پیامبران و خدایان، با نمادها و نشانها، با انجام آیینها و مناسک، با نماز و محراب و کلیسا، با تسبیح و ریش و حجاب، با حرام و حلال و زنا، تفسیر نکنید. دین فقط یک کلمه معنی دارد، وجدان! وقتی وجدان داشته باشی نه نیازی به عبادت است و نه رشادت. نه جنگ و ظلم اتفاق میافتد و نه زنا و نه ربا. وجدان که باشد، عدل اتفاق میافتد و عدل یعنی ساخت آرمانشهر.
اما وقتی بجای وجدان آن را به هر رنگ و بویی آغشته کنند عاقبت روزی همه را بهسوی دینزدگی خواهد کشاند. همین دینزدگی باعث شد تا اکنون کشورهای مسلمان هنوز درگیر این رویکرد باشند و کشورهای پیشرفته داعیهی این را داشته باشند که دین را از سیاست جدا کردهاند و موفق شدهاند! اما آیا واقعاً علت رشد جهان و شروع عصر جدید، جدایی دین از سیاست بود!؟ آیا دین منافاتی با رشد فکری و توسعه جوامع دارد!؟ آیا دین اینقدر میتواند منفور و متحجر باشد!؟ آیا دین نمیتواند برای اقتصاد، امنیت، بهداشت و سیاست نسخهای داشته باشد؟ اگر اینگونهاست چرا بیش از ۹۰٪ بشر حتی در کشورهای پیشرفته، هنوز به آیین یا دین متوسل هستند؟ چرا هنوز سرودههای انقلابی، سلحشوریها، رشادتها و ارزشها را به دین متکی میکنند؟ چرا رئیسجمهور و رهبران تمام کشورهای دنیا، به کتاب مقدس سوگند یاد میکنند!؟ چرا هرجایی کم میآورند باز سراغ کتاب مقدس و دین میروند؟ مگر دین جدا نبود از سیاستاشان؟ حتی جوامعی که داعیهی جدایی دین از سیاست را دارند به وقت خود از این حربه استفاده میکنند. زیرا این نقاب دروغین را میتوان بارها به چهره زد. اینهمه جنگ و ترور، اسلحه و بمب و مرز همه برآمده از این نقاب است نقابی که مخالف ایجاد آرمانشهر است. فقط فرق آنان با جهان سوم در این است که با جدایی ظاهری دین از سیاست اندکی وجدانشان بیدار شده اگرچه نه تماماً. زیرا هنوز شاهد بیعدالتیهای فراوانی هستیم. اما جهان سوم و بخصوص خاورمیانه، که خاور جهل است و جنگ، هنوز با این ترکیب دین و سیاست، وجود خود را تعریف میکند. چیزی که نه دین است و نه سیاست!
سیاست یعنی روشی برای ادارهی امور. کوششی برای فائق آمدن بر چالشهای اجتماعی. کسی که دیندار باشد (بخوانید با وجدان) جز عدالت، سیاستی نخواهد داشت. اما بشر دین را به قوانین مندرآوردی مبدل کرد و سیاست را به حیلهگری ترجمه نمود. در نتیجه یک حیلهگر میتواند با استفاده از ابزار دین هر قانونی برای پیشبرد هدفهای شخصی و گروهی اعمال کند و یک قانون مندرآوردی میتواند هر حیلهگری را بر سر قدرت بنشاند!
دین، هرگز از سیاست جدا نشد. اصلاً این دو یک معنا و یک هدف دارند با این تفاوت برداشتهای متفاوتی ازش بیرون میکشند تا منافع را تامین کند. حتی برخی کشورهای بیدین، کنفوسیوسگرای، بودایی، و تائویی و هر آیین و مسلک دیگری همچنان در جامعهاشان ترویج میدهند و بر اساس همین مفاهیم، سنگبنای قدرت خود را گذاشتهاند. سیاست هم از دین جدا نیست، در گذشته بنام دین هر کاری میکردند اما اکنون کار خودشان را میکنند و هر جایی لازم باشد به دین متوسل میشوند. دین اگر به معنای واقعی کلمه و مطابق با هدف غایی و نه بر پایهی جملات و تحریفات و برداشتها، پیادهسازی شود مدینهی فاضله را در پی خواهد داشت، مفاهیم عمیق دینی برآمده از اصلاح جامعه بسوی رشد و آرمانشهر است. آن چیزی که محراب کلیسا و البته منبرهای مساجد به گوش مردم زمزمه میکنند، دین نیست. یک پوستهی توخالی است که با روکش دین، مغزی پُر از پلیدی را در خود دارد.
فریب ارزشهای انقلابی، رشادتها و سلحشوریها، مناسک و آیینهای جاهلانه، احزاب مذهبی، ملیگرایی قومی و سوگند رهبران و روسای جمهور هنگام انتخاب را نخورید. اینها دین نیست. اینها سیاست نیست. اینها حیلهگری است و تماماً فریب و سوءاستفاده است، برای ایجاد، حفظ و گسترش قدرت!
هر جا دیدید بنام دین، میکُشند، ویران میکنند، غارت میکنند، تجاوز میکنند و دروغ میگویند بدانید این دین نیست. در چنین جایی حتماً مطالبهگری باید کرد تا این نقاب کثیف دینی را از روی چهرهی سیاست قدرتطلبانه بردارند! آنجاست که باید تکلیف را بخوبی روشن کرد که این دین! باید از سیاست جدا باشد. لااقل فقط برای اینکه به وجدان مردم آسیب نزند!
زیرا ترکیب نادرستی از واژهی دین با سیاست، همان اسکناس ۱۰۰ ریالی است که قاطی زبالهدانی شده.