شادتر از من هم توی این دنیا هست!؟ معلوم است که نیست. کسی که عشق را در خودش یافته، شادترین مخلوق است. کسی که عاشق است، بلبل میشود بر سر گلشن، خوشبو میشود عین مُشک خُتن. هم در ذهناش غرق خوشی است هم در تن. همه را خوشحال میبیند، کودک و مرد و زن. این من، چه عاشقانه، غرق این سُرور است و به وفور، لذت میبَرد از غرور.
من عاشق شدم! چه لذتی از این بُرناتر و چه حسی از زیباتر؟ عاشقی، زیباترین عنوان شغلی در دنیاست. عاشقی، بیهمتاست. کارم شب و روز عاشقی است از کلهی سحر تا دُمِ شب. از خروسخوان غرقِ ستم تا هفت خوان رستم. از گنجنامه تا شاهنامه. کَندن، سادهترین کار است، بیستون دیگری بگیر، فرهاد! کنترات با هم میکَنیم؛ تو به عشق شیرین، من به شیرینی عشق! مجنون کجایی تا لُنگ بندازی پیش پای من، از شب تا لِنگ صبح. یوسف میشوم اما میخواهم تا بههمراه زلیخا ته این چاه بمانم. بیخیال وعدهی پیامبری و پادشاه. بیخیال سیلوهای گندم. آه! بیخیال مردم! عزیز مصرم تویی. تمام صبرم تویی، من لبریزم از تو. من و تو از نو.
مهم نیست حالا که از پا افتادهام آمدی یا چرا دیر آمدی. جانم در هر حال بهقربانت! بگذار آتش اختلافات دو خانواده را به عرش برسانم، ژولیت، هرچقدر سَم باشد میخورم، هرچه خنجر باشد بجای تو در قلبم فرو میکنم. بجای تو میمیرم و بجای تو، بازی میدهم شکسپیر را تا نفهمد سعدی است یا فردوسی. من سی سال منتظر آمدنت بودنم. دروغ گفتم. تازه آمدی و انگار بیشتر از سی سال، جوانتر شدم تا بر آوای نظم، عجم که سهل است، ژاپنی را هم به پارسی زنده کنم. فدای چشمهای بادامیات.
بهبه و چهچه! کجا بودی، عشق!؟ کنج کدام دنج سَر میکردی که اکنون با دیدنت زیاد بریدم دستم را به اشتباه بجای نارنج. دیر آمدی اما خوب آمدی. خوب کردی باعجله نیامدی. مهم رسیدن است! نان و نمک مزهی عسل میدهد، حتی با تنی لرزان روی این گسل. تو شاخهنباتی، تو شاخِ نباتی! بیا این هم پول فالات حافظ. دمت گرم! قندپهلوی چای لبسوزی. هم شیرینی، هم میسوزانی این لب را. فدای قندت، فدای پهلویات، فدای کمر باریکات و آن چشمان سیاه و تاریکات. صبح میدمد و شب، بستری میشود از نمد. بگذار عریان شوم در حوض آبیِ نقاشی. بگذار شاعری کنم. بگذار بشوم همان باباطاهر. پیر اما عاشق. بابا اما پسر بیپروا. شیخ صنعانات میشوم دختر ترسا!
باور نداری؟ منصورم، مسرورم. انالحق میگویم. تو مرا به حق رساندی. به حق که خودت را خوب رساندی. بگذار حلاجیات بکنم تا بسوزانیام و خاکسترم را بر دجله بپاشانیام. این نیکیات را عاقبت، در بیابان میدهمت باز. میفهمی یا باز بگویم!؟
من عاشق شدم! عاشق تو، دوباره از نو....