با اینکه هرکسی از سرزمین مادری و زبان مادری متفاوتی برخوردارست اما حرفهای ما به گونهای دیگر به دل دیگران مینشیند، بسیاری از آنچه که میگوییم نه به زبان مادری است نه به زبان رسمی و ملی و یا بینالمللی!
این، زبان هنر است.
زبان هنر، مرز نمیشناسد، به اهلیت و اقلیت کاری ندارد، به دین و زین و هرآنچه نوشته شده بر جبین بیارتباط است. مثلاً نقاش، با نقاشیهایش حرف میزند، معمار، با سازههایش و بسیاری دیگر با هنرها و آثارشان... اما همه از داشتن چنین زبانی بیبهرهاند؛ در عوض حتی بیهنرترین آدمها هم به زبان فراگیرتری مسلطاند که آن زبان، زبان نگاه است، زبان نگاه و هنر هرکدام شبیه بههم حرفهایشان را به ما میرسانند.
زبان نگاه، یک زبان گویای صامت است. همچنان که در عمق نگاه کسی مدتی خیره شوی و یا حتی اگر روبروی آینه، به چشمان خودت زُل بزنی... آنگاه میفهمی ژرفای نگاه چقدر میتواند بیانتها و وهمبرانگیز باشد. این زبان در عین حال که ساده است اما خیره شدن در اعماقاش، آنرا پیچیده و ترسناک نشان میدهد.، آنچنان که فهمش دشوارتر خواهد شد. شاید رفتن به عمق این نگاه، رفتن به همان سیاهچالهای است میانبُر، که شبیه خمیدگی فضازمان، تو را از مرز جهان خود به درون جهان دیگری میرساند.