اوایل، کنار هم توی یک بشقاب غذا میخوردیم، کمی بعد، هرکدام با یک بشقاب جدا و بعدها، او آنطرف سفره مینشست و من این طرف. رفتهرفته، او در آشپزخانه تنها غذا میخورد و من پشت میزِ کارم.
اوایل، باهم توی هر مراسمی لباس سِت میپوشیدیم، کمی بعد، هرکدام در هر مراسمی یک لباس متفاوت و بیارتباط به هم و رفتهرفته، او تنها در مراسمات حضور پیدا میکرد و من با پیژامه در خانه حضور داشتم.
اوایل، در آغوش هم میخوابیدم، کمی بعد، هرکدام با فاصلهی اندکی پشت به پشت هم و بعدها، او در اتاق خواب و من روی کاناپهی داخل پذیرایی.
همیشه از باهم بودنهای بسیار نزدیک شروع کردیم اما به تنها بودنهای بسیار دور رسیدیم.
این چیز عجیبی نبود چون پیش از ازدواج، از تنها بودنهای بسیار دور، به این باهم بودنهای بسیار نزدیک، رسیده بودیم!