آنچه از فلسفهی شوپنهاور فیلسوف آلمانی دربارهی ارادهی معطوف به حیات میتوان فهمید اینست که نیمهی گمشدهی ما کاملاً متفاوت با خود ماست. یا اینکه جذب کسی میشویم که کمترین شباهت را به ما دارد. این پندار درستی است. اساساً دو قطب منفی و مثبت همیشه جذب هم میشوند وگرنه دو قطب مثبت یا دو قطب منفی کارشان فقط دافعه است. پس اگر دم بزنیم که بدنبال کسی هستیم که شبیه خودمان باشد تا کامل شویم غلط است زیرا ما همیشه با این تناقضات و تفاوتها شیفتهی هم میشویم. شبیه چفت شدن یک پیچ و مهره، شبیه کنار هم چیدن دو تکهی متفاوت از یک پازل و...
چیزی که اینجا مهم است این است که ازدواج، به معنای کامل شدن شما یا کامل کردن همدیگر نیست! بلکه برای کاملکردن محصولی مشترک است! بهعبارتی یک پیچ به خودی خود یک پیچ کامل است. چه با ُمهرهای همراه باشد چه نه. یک مُهره نیز همینطور. اما اگر برای کسب نتیجهی مشترک، این دو را به هم پیوند بزنیم تا چیز جدیدی خلق شود که کامل گردد به هر دوی آنها نیاز هست در این حالت پیچ، نقصی دارد بنام نداشتن سوراخ و مهره، نقصی دارد بنام نداشتن میلهی رزوه شدهی مارپیچ! بعبارتی برای خلق یک چیز جدید، دو چیز کامل، ناقص به چشم خواهند آمد و در کنار هم قرارگرفتن آنها معنی کامل شدن آن چیز جدید را میرساند و این یعنی تکامل اما فقط در محصول مشترک! شبیه یک پیچ و مُهرهی بکار رفته در یک خودرو برای نگهداشتن درب آن!
با همهی کاستیهای ذاتی، مادرزادی و یا اکتسابی، هر کسی به خودی خود کامل است. پس دنبال کردن نیمهی گمشده به امید کامل شدن، پنداشت نادرستی است. مثلاً من آدم عجولی هستم(نقص) آیا برای رفع آن دنبال آدم صبوری خواهم بود تا این نقص را پوشش دهد و کامل شوم؟ قطعاً خیر. آیا وقتی من قد کوتاهم اما همسرم قدبلند است قد او نقص مرا پوشش میدهد!؟ از من بپرسید میگویم حتی قد بلند او نقص مرا بیشتر بهرخ میکشد! پس برتریها و یا کاستیهای ظاهری و باطنی یک شخص، نمایانگر این نیست که چیزی که در او هست و در من نیست، با ازدواج به کمال میرسد. زیرا حتی اگر پیوندی بین ما اتفاق بیفتد منجر به تکامل ما نمیشود. چرا!؟چون هر کسی به خودی خود کامل است!
ما جذب یک فرد متفاوت میشویم نه به نیت تکامل و یافتن نیمهی گمشدهی دلمان! و نه برای پوشش نقصها و کمبوهایمان برای زندگی کردن. بلکه فقط برای تولید مثل همین! این یعنی ارادهی معطوف به حیات(تولید محصول مشترک در حالت متعادل از دو جنس کامل که در هنگام پیوند و تولید، ناقص به نظر خواهند آمد) این اراده، دو نفر را به این سمت میکشد که با ازدواج، نقصها و کاستیهای آنها در فرزندی که تولید میشود، پوشش داده شود. (ژنهایی که به دنبال متعادلشدناند) پس با ازدواج ما، نقصها، کامل نمیشود بلکه حتی ممکن است آن نقصان بیشتر هم دیده شود. فقط در حالت تولیدمثل و با ترکیب ژنها و ژنومها، تعادل در عجولی و صبوری و یا در قد بلند و کوتاه را ممکن میکند آنهم فقط و فقط برای محصول تولید شدهی مشترک کامل یا با نقص کمتر! نه برای خود آن دو تولیدکننده! حتی نتیجهی این محصول مشترک، شاید فرزند صبورتر و یا عجولتر به بار آورد که البته این فقط بستگی به شرایط زمان و مکانی دارد که ژنها در فرد میخواهند خود را با جهان چگونه هماهنگ کنند.
امروزه ازدواج همجنسگرایان این نکته را صحه میگذارد که هدف از ازدواج، شکل دادن پیوندی برای تکامل خودشان نیست و حتی به ارادهی معطوف به حیات(تولید یک محصول مشترک متعادل (کامل)) هم توجهی ندارند. بلکه صرفاً رفع نیازهای همدیگر است. شبیه نیاز شما به گوش دادن به موسیقی، رفتن به طبیعت و یا مستراح!
مفاهیمی نظیر: نیمهی گمشده، ازدواج برای تکامل، کامل شدن دین با ازدواج و همهی اینها تعابیر سنتی و البته جالبی هستند که قرنها در مغز ما نهادینه شده و تمام هدف از اینها، فرزندآوری است و تلاش برای تداوم نسل. ما کاملیم چه بی همسر چه بی همدم. ما سیب نیستیم که از وسط نصف شده باشیم که نیمی در بر باشد و نیمی در دور! اساساً باور دارم مفهومی بنام نیمهی گمشده یک ترفند مذهبی است تا همیشه آدمها حس کنند ناقصاند و همیشه این ذهنیت را داشته باشند که بدون یک جفت مونث/مذکر کامل نیستند. در حالیکه ما کامل هستیم چه با نیمی از دین چه با نیمی از تن! منظور از کامل، بینقص بودن نیست از آنجایی که هیچچیز این جهان قطعیت ندارد پس کمال هم نسبی است! در هر حال، ازدواج، نشاندهندهی تکامل دو انسان مجرد نیست. یک فرد مجرد، کامل است. شکی نیست که او به برخی نیازهای روحی، عاطفی، فیزیکی و جنسی محتاج است که آنرا ممکن است سرکوب کند و یا به طریقی مرتفع کند. اما اینها نقص او را نمیرساند و ازدواج نیز سبب تکامل او نمیشود. همه میدانیم نیازهای غریزی و ذاتی بسیاری در هر موجودی هست که به هر طریقی برای رفع آن اقدام میکند. درد آدمها یافتن نیمهی گمشده نیست چون نیمهای وجود ندارد که گمشده باشد. ما همه بطور ناخودآگاه در پروژهی تولید آدم دوست داریم سهیم باشیم! هر کسی به اندازهی خودش کامل است. منتها ازدواج تعریف و راه گریزی برای فرار از خویشتن است. اما متاسفانه همان ارادهی معطوف به حیات با ترفندهایی ما را فریب میدهد تا از این ارتباط، ابزاری برای تولیدمثل طراحی کند. آنهم برای تولید محصول مشترک و البته کاملتر از دو جنس کامل. برای اطاعت و گردننهی به ارادهی بقا. شبیه جفتگیری یک ماده با قویترین نر!
زمان عمود بر تکامل است این یعنی هر موجودی در هر زمانی در حالت کامل بودن قرار دارد اینکه ژنهای او برای مقابله با جهان از او چه نسخهای در میلیونها سال بعد خواهد ساخت به این معنی نیست که الان ناقص است و آنزمان کامل میشود! ما در هر زمانی کاملیم. فقط بسته به شرایط مکانی- زمانی همواره در حال تطبیق و سازگاری بیشتر برای بقائیم. برای درک اینکه هر موجودی در زمان خود کامل است به این مثال توجه کنید: نیای انسان طبق نظریات داروین از میمون است. میمونها در میلیونها سال قبل میمون بودند و زندگیاشان را میکردند. کامل، کافی و وافی! امروز که مبدل به انسانهای خردمند شدیم به منزلهی نقص میمونها نیست بلکه خردمندی امروز نتیجهی تلاش برای بقا در طول این همه سال تا به امروز است. تردیدی نیست که در میلیونها سال بعد که انسانهای هوشمند پا به جهان بگذارند میبینیم که از ما کاملتر نیستند بلکه در زمان خود فقط کامل هستند برای بقا!
یک گوجه سبز، نوبرانهی بهاری ترش و ترد، تمام ساختار و ماهیت یک میوهی خوشمزه را در خود دارد. که در این برهه از زمان، کامل است در تابستان هم اگر بزرگ و زرد و شیرین شود باز کامل است کمال هر دانهای که هنوز در خاک است، تا لحظهای که جوانه زده و تا شاخه و شکوفه و میوه همه و همه در خود کامل بودن را دارند. بنابراین معنی نارس و رسیده معنی ناقص و کامل را نمیرساند. همچنان که در هر بذری تمام DNA و اطلاعات یک درخت کامل حفظ شده در هر ژن بشر هم همین داستان هست!
تکامل، نه به معنی کامل شدن، بلکه شاید معنی درستِاش این باشد: تلاش دو موجود کامل برای خلق موجود سازگار با شرایط مکانی و زمانی برای بقا در زمان.
ما امروزه خیلی متفکرتر از اجدادمان به نظر میرسیم اما درست سه هزار سال پیش (۳۰ نسل قبل) اهرام مصر را اجداد ما ساختند که هنوز حیرانیم که چگونه ساخته شده! همین را به میلیونها سال قبل تعمیم بدهید همین است. این یعنی ما و یا هر موجود دیگری در جهان، همیشه در زمان خود کامل بودهایم، اما برای بقا تلاش کردیم تا همیشه نسخهی جدیدتری را از خود عرضه کنیم تا بیشتر زنده بماند و با تغییرات زمان و مکان، بقایاش حفظ شود. آنهم با ازدواج نر و ماده و آن هم با تولید مثل و این یعنی تکامل.
راستی بیش از ۱۵۰ سال از مرگ آرتور شوپنهاور میگذرد خیلی بعید میدانم که من از او کاملتر باشم!
این را گفتم که بدانید جدا از IQ هر شخصی در هر زمینهای، جدای از نقصهای مادر زادی و یا ترسهای اکتسابی، ما انسانهای کاملی هستیم فرد به فرد. پس ازدواج نسخهای برای کامل شدن یا کاملتر شدن من و شما نیست. بلکه برنامهریزی برای بقای نوع انسان در سالهای آینده است. برای تولید فرزند، فرزند برای نوه، نوه برای نتیجه، نتیجه برای ندیده، ندیده برای نبیره و الی آخر...
بنابراین فلسفهی ازدواج کردن یا نکردن و نیمهی گمشده در انسانها در چهار حالت رخ میدهد:
- اکثر کسانی که ازدواج میکنند خود را ناقص میپندارند و یا از ترس تنهایی به بهانهی یافتن نیمهی گمشده ناخواسته به ارادهی معطوف به حیات بله میگویند و دانسته یا ندانسته در جهت تولید و ادامهی نسل انسان بهتر و کاملتر آینده، کمک خواهند کرد.
- آنهایی که دوست دارند مجرد بمانند زیرا خوب میدانند که نیمهی گمشدهای در کار نیست در این حال تمام و کمالاند و نیازی به تولید یک محصول جدید را هم نمیبینند.
- آنهایی که همجنسگرا هستند و به مبارزه با مفهوم ارادهی معطوف به حیات رفتهاند و خوب میدانند که کامل شدن نه تنها در پیوند نر و ماده بدست نمیآید و بلکه در تولید مثل هم نیست.
- آنهایی که ازدواج میکنند اما تولید مثل نمیکنند (یا تمایل و رضایت طرفین بر این است که تولید مثل نکنند و یا یکی از آنها نابارور است و دیگری نیز کامل آنرا پذیرفته) اینان علیرغم همراهی با ارادهی معطوف به حیات هیچ کمکی به تولید و ادامهی نسل بهتر انسان نمیکنند و البته موکداً میگویند ماهیت ازدواج رفع برخی نیازها، موقعیتهای اجتماعی و .. است نه تولید مثل.
بجز دستهای اول مابقی، قطع شدن تولید و بقای انسان را رقم میزنند.
برعکس حیوانات دیگر ما تطبیق بالاتری داشتیم با زمان و مکان. رشد امروز ما نتیجهی تکرار سعی و خطاهای تولید نسل در قرنهای گذشته است. ما برعکس حیوانات دیگر، خیلی شکار نشدیم، بنابراین شانس این را داشتیم که به سادگی منقرض نشویم. اما اگر با رویهی توقف تولید نسل پیش برویم، در قرنهای آتی، تنها چند گونه از انسان بازمانده در طبیعت باقی خواهد ماند. آنگاه شاید حیوانات دیگر از این بازماندهها اندکی مراقبت بکنند تا نسل آدمی منقرض نشود!
نتیجه گیری:
- هر موجودی در هر برههای از زمان کامل است. حتی از لحظهای که یک سلول یا بذر است!
- مفهوم تکامل به معنی کامل شدن نیست. بلکه تطبیق دادن و سازگاری با شرایط مکانی و زمانی برای بقاست.
- چیزی بنام نیمهی گمشده برای ازدواج وجود ندارد و تمام اینها سنتی و ساختگی و یا برآمده از ناخودآگاه آدمی است (ارادهی معطوف به حیات).
- نیمهی گمشده فقط برای تولید مثل صدق میکند زیرا نتیجهی درست ازدواج زن و مرد برای تولید مثل است تا منجر به خلق انسان جدید و کامل در زمان آینده شود.
- ازدواج در همهی حالتها اتفاق میافتد، کسی که با جنس مخالف ازدواج کرده یا با جنس موافق و یا حتی کسی که مجرد است و با خودش ازدواج کرده، باز همگی ماهیت ازدواج را ارایه میکنند و همهی اینها زندگی خود را دارند و تعریف مرسوم یا جدیدی از یک خانواده را میرسانند. اما فقط همبستری با جنس مخالف به نیت ادامهی نسل، تعریف درستتری دارد. مابقی یا سرکوب جنسی است یا تلاش برای رفع نیاز جنسی.
- خیلیها از ازدواج سرخوردهاند، خیلیها طلاق گرفتهاند، مشکلات مالی و تربیتی و بسیاری مسائل اجتماعی بر سر انسان سایهی سنگینی انداخته آنچنان که ازدواج نه برای تشکیل نسل جدید بلکه برای رفع نیاز جنسی صرف نیز گویی به کار نمیآید. خیلیها ندانسته و دانسته بچهدار میشوند و خیلیها ناخواسته سقط کردهاند و خیلیها فرزند طلاق شدهاند. هر چه هست با تمام این چالشها بسیاری فرزندی به دنیا آوردهاند و اقدام به تولید مثل کردهاند که البته بدون آنکه بدانند دین خود را به بشریت ادا کردهاند. ازدواج مرد و زنی که منجر به تولید انسان شود مسئولیت بزرگ اجتماعی آنها در تداوم نسل بشری را نشان میدهد اگرچه همواره بهتر است این تولید در بهترین حالت اتفاق بیفتد یعنی روی رفاه، سلامت، آرامش و امنیت آنها نیز اندیشیده شود تا نسل جدید صرفاً تکرار و کپی بیهوده نباشد و کمک کنیم به خلق انسان و تکامل بیشتر در زمانهای آینده.
- هر ازدواج موفقی بهترست به فرزندآوری منتج شود!
- خیلیها حتی نمیفهمند برای چه فرزندی بهدنیا آوردهاند و همه بیآنکه بدانند در زنجیرهی خلق انسان سهیماند.
- علت جذب شدن به کسی که کمترین شباهت را به ما دارد نتیجهی قدرت ارادهی معطوف به حیات (ناخودآگاه بقا) برای خلق یک کودک جدید است تا ژنهای ناقص به ارث برده نشود! و نسخهی بهتر و متعادلتر برای آینده تولید شود.