گفتم:"آقای رئیس اجازه هس بیام داخل!؟"
گفت:"بیا توو."
گفتم:"راجع به حقوق و دستمزد کارگرای مجموعه میخواستم چند لحظه وقتتون رو بگیرم، خیلی از مدیرا مکاتبه کردن و میگن همهی پرسنل ناراضیان. چند ماهی هس که حقوق نگرفتن، تاکید کردن که اینا سرمایههای سازمان هستن و کاراییشون داره از بین میره، اگه با همین وضع ادامه بدیم اوضاع کار بدجوری گره میخوره، پیشنهاد کردن لااقل با یکی از بانکها صحبت کنیم تا کارگرا رو برای دریافت وام بفرستیم پیششون. نظرتون چیه!؟"
گفت:"مث همیشه، خودت همهی کارها رو راس و ریس کن... برامون تعهد درست نکن!"
گفتم:"پس اگه موافق باشی، پاداش این فصل مدیرای ارشد رو ۱۵% و مدیرای میانی رو ۱۰% افزایش بدیم اونا راضی باشن همهچی حله...."
گفت:"خوبه همین کار رو بکن. بهشون هم بگو کارگرای که خیلی شاکی و ناراضیان رو تعدیل کنن... من باید بِرَم به پروازم برسم. راستی داشت یادم میرفت، چون فروشمون پایینه، یه مبلغی رو از حساب سپرده خارج کن، خبردار شدم، بازار ملک، ظرف چندماه آینده، وحشتناک رشد میکنه، همین ۱۰.۰۰۰ متر زمین بغل کارخونهی خودمون موقعیتاش عالیه سریع اقدام کن از دست نره.. وگرنه با این اوضاع، سرمایههامون دود میشه میره... تا بر میگردم کاراش رو بکن تموم شه."
گفتم:"چشم خیالتون راحت، نمیذارم از دست بره، حواسم به سرمایههای سازمان هس!"