طول و عرض زندگی واقعا مهم نیست. عمر در هر حال در حال گذر است چه بخواهی چه نخواهی چه بسوزی چه بسازی.. شاید تمام زندگی فقط لذتبردن از لذتها نیست! لذت حقیقی در آنست که چه میخواهی باشی، مسئله، همان بودن یا نبودن نمایشنامهی هَملِت است... بودن تو در چیست!؟
روزگار برای همه در گذر است...
مرحلهی نخست از حیات پروانه، شبیه تمام زندِگان، تخم است، یک جان بیتحرک! مرحلهی دوم تبدیل تخم به لارو یا کِرم است، یک حرکت بدون اندیشه! و مرحلهی سوم شفیره است که کِرم، تاری به نام پیله بهدور خود میبافد و مدتی به اندازهی یک عمر برای او و به اندازهی چند روز برای ما! را در آن بدون هیچ غذایی زندگی میکند تا برای مرحلهی چهارم یعنی پروانهشدن مهیا شود.
مهمترین مرحله از زندگی چهار مرحلهای پروانه، شفیره شدن است، یعنی آمادهسازی مقدمات یک سفر عجیب و شگفتانگیز، یعنی دل به دریا زدن برای یک تغییر و خلق یک شگفتی... شفیره، یعنی سفیر آیندهشدن!
این مرحله، حتی از مرحلهی پروانه شدن هم مهمتر است چون او تصمیمگرفته که پروانه شود، تصمیمگرفته که تغییر کند و زندگی را پَر بزند نه خز!
چشیدن تلخی انزوا و حبس در زندان پیله، لذت پرواز را عاقبت خواهد داشت اگرچه نه برای همه... این خطری است که اگر دنبال بودن خویشی به جان خواهی خرید.
برای این پرواز و پروانهگی! باید پیله کنی به خودت، به جامعه به تمام پرسشهای بیپاسخ و یا پاسخدارهای کلیشهای، باید درک درستی بیابی در این پیله، ریاضتی لازم است و در خود فرو رفتنی خاص، یک انزوای متفکرانه و البته یک گوشهنشینی دور از مردم برای مردمیشدن بیش از پیش!
اگر به انسانهای اندیشمند و موفق گذری انداخته باشی متوجه خواهی شد که هر کدام از آنها مدتی در حبس خویش بودند و در پیلهی تغییر... برای تغییر خودشان نه جهان! چون با تغییر تو جهان تغییر خواهد کرد...
آنها جهان را از بالا میبینند و زمین و زمان را همزمان پَر میزنند...
آنان آنگاه که تغییر کردند، پیامبری خواهند شد برای جهان و از چیزهایی سخن میگویند که کسی ندیده... چون همه در حال خزیدن لابلای برگهای حیاط خلوت یکدیگراند و لولیدن در میان همند گویی درجا در مرحلهی دوم زندگی، جا زدهاند.
مرحله به مرحله باید پوست انداخت...
برای آنکه پروانه شوی شاید بال در نیاوری اما بیشک پرواز خواهی کرد. از زمین و زمینیان جدا خواهی شد، به سماوات میروی و سماعگونه، آنقدر به عرش میروی که ستارهها را با دستانت خواهی چید...
بسیاری از انسان فقط دو مرحلهی اول را طی میکنند و پروانه نشده در کِرم بودنشان طی میشوند...
فرقی نمیکند البته در هر صورت چه کِرم بمانی یا که پروانه، عمری کمتر از چند روز خواهی داشت...
اما پروانه شدن، بلوغ یک فروغ است. یک بار پَر زدن جهان است در فرصتی کوتاه که هرگز تکرار نمیشود..
فکرش را بکن این فرصت، دیگر تکرار نمیشود!
در هرحال از بین میروی البته که خواهی مُرد... طبیعت منتظر دلدلکردن من و تو نمیماند...
اما اگر پروانه شوی دنیا تو را فراموش نخواهد کرد. شاید در ویترین پروانههای یک کلکسیوندار خوابی ابدی اما زیبا بیابی اما در هر حال تو با پروانه شدن توانستی جهان را پَر بگشایی به وسعت آرزوهایت...
همیشه رنجها، مشکلات، پرسشها و دردها و غمهای روزگار، تو را به پیله فرامیخواند اگر خوب گوش دهی!
به پیشواز این تغییر برو، بگو روزگارِ ناشناخته، "پیله کن به من!" آمادهی رفتنم، چون فهمیدم:
اگر یقین داشته باشی که روزی پروانه میشوی، بگذار روزگار هرچه میخواهد بر تو پیله کند!