جثهای ضعیف داشتم و در کوچکترین برخوردهای بین همسنوسالان خود بیشترین کتک را میخوردم. دوستانم بجای کمک، تشویقم میکردند که مبارزه کنم بنابراین با تمام قدرتی که نداشتم سعی میکردم از خود دفاع کنم اما این نمایش مضحک با اندام نحیف و ضعیف در برابر دیگران عملا هیچ کاربردی نداشت، آخرین باری که چندین مشت آبدار در صورتم احساس کردم چهارده سالم بود، سر اینکه زودتر از قُلدر کلاس، سر شیرآبخوری رسیده بودم! اما فقط این نبود ضعیف که باشی، هر کسی به خودش اجازه زورگویی را میدهد، پیش از آن هم، مرتب از برادرم که فقط دوسال از من بزرگتر بود و هممدرسهای من بود هم کتک میخوردم بیشتر اوقات سر اینکه کیفاش را تا مدرسه حمل نمیکردم.
بعد از آن بود که تصمیمی جدی گرفتم، باید این وضعیت را تغییر میدادم پس به اصرار، پدرم را مجبور کردم هزینهی باشگاه کیکبوکسینگ را پرداخت کند چشم امیدم به دستان پدر بود که موافقت کند و بالاخره موافقت نکرد. مجبور شدم در طول دوران تحصیل با کار در یک قهوهخانه و پس از فارغ التحصیلی با کار در یک کارواش، هزینهی باشگاه و رسیدگی به پرورشاندام را بهسختی و در عین حال بهطورکامل تامین کنم. چندین سال تلاش کردم تا ورزشکاری قدرتمند شوم و حساب هر کسی که بخواهد تعرضی به من بکند را سریع کف دستش بگذارم سالهای سال بعد از مدرسه و کار، باشگاه، قبلهگاه من شده بود و سالبهسال سطوح مختلف کیکبوکسینگ حرفهای را گذارندم اواخر کار، در بین رقبا ملی هم حرفی برای گفتن داشتم. همه چیز برای بهرهگیری و استفادهی به موقع از این نیرو و قدرت مهیا شده بود، ولی افسوس خبری از دعوا و تعرض نبود، از آن ادبیات قلدرمآبانهی پُرروهایی که سر بیخودترین چیز دعوا راه میانداختند و کتکم میزدند اثری نبود و از برادرم که الان مَرد دیگری شده...! اما همیشه کسانی هستند که زورگو و قلدر باشند ولی کمتر پیش میآمد که کسی بخواهد رو در روی من مستقیما نگاه مغرضانهای داشته باشد، شب و روز فکرم این بود که اگر قدرتمند شوم کجا؟ با کی و چطور ازش استفاده کنم قدرت یعنی داشتن سرعت واکنش بیشتر و جثهای بزرگتر تا استفاده از آن معنی پیدا کند تا شکوه و ابهت مردانگی یک مرد نیرومند به نمایش گذاشته شود. اما اکنون بزرگ شدهام! چیزی که فهمیدم ایناست که اگر قدرتمند باشی چه از آن استفاده بکنی و چه نکنی باز هم معنای قدرتمندبودن را به همه خواهی رساند،
در طول آموزش، استادم بسیار میگفت:"نیرو ات رو در جهت درست وارد کن!"و بارها تاکید میکرد:"فقط زمانی که خیلی مجبور هستی و چارهای نمونده میتونی از قدرتت برای تنبیه دیگران استفاده کنی!" و گویی هرگز پیش نمیآمد که مجبور به استفاده از این قدرت شَوم، چون خیلی از مردم در کوچه و بازار، تن و اندام قوی مرا میدیدند به آرامی و بافاصله معناداری از کنارم رد میشدند و سعی میکردند تا مبادا "پَرشِان به من گیر کند!" چندین باری هم که درگیرودار یک برخورد فیزیکی بودم آنقدر اعتماد به نفس و احساس قدرت داشتم که مطمئن بودم ضربهی بدی به طرف مقابل وارد خواهم کرد بنابراین از وقوع دعوا جلوگیری کردم و با یک جمله به قائله خاتمه دادم:"برو داداش ِمن، برو....!" و چقدر این جمله اثرگذار و کارآمد بود. طرف مقابل هم بدون هیچ تمایلی به ماندن، میرفت! باخود میگفتم و میخندیدم:"چه اتفاقی افتاده!؟" یعنی اینهمه سال تلاش کردم که بجای کتککاری این جمله رو فقط بهشون بگم!؟" اما من بیآنکه از قدرتم استفاده کنم کسی جرات دعوا و تعرض به من را نداشت...! و این یعنی هنگامی که قدرتمند باشی، استفاده نکردن از قدرت، قدرتمندتر از استفاده کردن از آنست!
در کل چیزی که حاصل شد آنچه نبود میخواستم، شوربختانه حالا ورزشکار قدرتمندی هستم، هفتهی پیش استادم با من تماس گرفت و گفت که برای مسابقات ورزشی المپیک باید راهی چین شوم، تاکید کرد که این اولین دورهایست که ایران قادر به شرکت در این رشته ورزشی شده، هیچ برنامه دیگری نداشتم و چون تنها نماینده ی کشور من بودم در مسابقات حضور پیدا کردم، برای تماشای آن، هموطنان زیادی آمده بودند، چشم امیدشان به من بود و ازم بعنوان قهرمان کشور یاد میکردند و مرتب تشویقم میکردند تا مبارزه کنم و در این مسابقات مدال طلا کسب کنم!