دزدی را گرفته و نزد داروغه بردند.
داروغه از او پرسید: «بگو ببینم چه کردهای که تو را به اینجا آوردهاند؟»
دزد با حالتی حق به جانب جواب داد: «دزدی.»
بعد مکث کوتاهی کرد و بیباک از آنچه گفته بود ادامه داد: «کاری که هر روز میکنم.»
داروغه بُهتزده از جسارت دزد، با خشم فریاد زد: «ای بیشرم، حال با این وجود چه دزدیدهای؟»
دزد با همان حالت، خونسرد، بلند شد و گفت: «هیچ! فقط وقتی را که دیگران صرف جمعآوری اموال میکنند میدزدم!»