نمیدانستم فاصلهی خود را تا مرگ چگونه بسنجم؟ آیا باید مجموع روزهای زندگی سپریشده را میشمردم یا آنکه تعداد روزهایی که ممکن بود زنده بمانم؟ یا تعداد روزهایی که بهخاطر دردِ زندگی، حاضر به مردن بودم یا حتا تعداد روزهایی که بهخاطر ترس از مرگ، زندگی کردم یا اینکه حتا تعداد روزهایی که میمُرد تا من زنده بمانم..؟!
اما میدانم که من سالها با مرگ زندگی کردم بیآنکه فاصلهی آن را بدانم.
آیا هر روزی که میگذشت، غمگینتر میشوم؟ چون یک روز به مرگ نزدیک میشدم؟ یا آنکه شاد شوم چون یک بار دیگر شانس زندگی کردن پیدا میکردم؟
من اینرا میپسندم و میدانم که هر روزی که میگذرد، من یک بار دیگر شانس زندگی کردن پیدا میکنم، چون در آن روز که سپری شد ممکن بود بمیرم و خوشحالم که نمردهام!