پریز برق مدتها بود که شکسته شده بود. روزی تصمیم گرفتم آنرا درست کنم. بنابراین یک پریز نو خریدم. باید آن را به سیمهای مربوطهاش وصل میکردم.
مادرم گفت: «پسرم، بهتر نیست برای اینکه برق تو را نگیرد فیوز را بزنی پایین؟»
با غروری کاذب گفتم: «نه مادر. میخواهم آن را طوری ببندم که برق مرا نگیرد.»
پس از دقایقی که کار را تمام کردم، با خوشحالی غرورآمیزی گفتم: «مادر، اینهم از پریز برق. بیآنکه برق مرا بگیرد درستش کردم.»
که متوجه شدم مادر در اتاق نیست.
صدای مادرم را در حیاط میشنیدم که میپرسید: «فیوز را بزنم بالا!؟»