روزگاری بسیار دور، نقش عمان و قطر را بازی میکردم در یک رابطهی عاشقانه.
نامهای را از طرف پسر عاشق میبردم و به دختر معشوق میدادم و برعکس.
از هرکدام و هر نامه یک سکهی ۵ تومانی هم میگرفتم.
امانتدار خوبی هم نبودم کنجکاوی و قلقلک نوجوانی کاری میکرد فحوای نامهی هر دوطرف را بخوانم.
این کار لازم بود نه فقط برای ارضای کنجکاوی، بلکه باید درآمدم را از این مذاکرات غیرمستقیم افزایش میدادم؛ بعبارتی با خوانش محتوای نامه پی میبردم که دردشان چیست؟ آیا با یک پاسخ مکتوب دیگر، موضوع حل شده یا نه؟ اگر حل نشده بود عاشق و معشوق را تشویق میکردم نامههای بیشتری بنویسند! 🙂 نامههای بیشتر یعنی درآمد بیشتر.
اگر یک چالش حل میشد باید چالش دیگری بر راه بوسههای آنان رخ دهد! وگرنه نقش من ازبین میرفت....
نوجوان حقیر و فقیری بودم ولی کاربلد و مادقحبه(!) در تجارت از مذاکرات غیرمستقیم!
×××
یادش بخیر. تا جایی که شد درآمد داشتم و تا جایی که شد آن دو را به هم نزدیک و دور میکردم؛ بخوبی میدانستم آنان به وصال هم برسند دیگر خبری از درآمد نیست! اگر جدا میشدند نیز بهمین شکل. 🙂
باید همیشه یک کشمکش عاشقانه و یک عطش و دل و قلوهستانی و فندق تلخ و کشمش شیرین بین آن دو ایجاد میشد وگرنه به دیوار میخوردم. بهمینخاطر در تفسیر جملات نامهها و برداشت آنان اعمال نظر میکردم. کار به جایی رسید که من میگفتم :"چگونه بنویسید چگونه بخوانید!" 🙂
دقیقاً شبیه کارگردانان سریالهای ترکیهای شده بودم. آب میبستم به تلاطم احساسات آنان!
×××
تا حدی افسار ارتباط آن دو در دست من بود جایی که لازم بود سفت میکشیدم و در جایی دیگر شل میکردم.
ولی عاقبت به همدیگر نرسیدند نه بخاطر من که پای عاشقها و معشوقهای دیگری به میان آمد که ختم به وصال نشد! 🙂
×××
آن زمان نه تلفن بود و نه اینترنت. ارتباط دور آدمها یا دود بود و یا نامهنگاری.
وقتی دو نفر شهامت ملاقات حضوری را با هم را ندارد واسطهها عشق میکنند!
واسطهگر، عاشقِ معشوق و عاشقِ عاشق است!
www.Soroushane.ir