هادی احمدی (سروش):

یکی از مدیران فناوری اطلاعات، مجذوب سخنوری‌ام شده بود؛ ولی گفت:"استاد شما که دستی بر آتش شعر داری چرا جلسات رو با یه بیت شعر شروع نمی‌کنی؟ اینجوری هم تنوع میدی به بحث تخصصی، و هم شروع پرقدرتمندتریه؛ بخصوص از اشعار خودت..."
این با آنچه که ابتدا گفته بود که مجذوب سخنوری‌ام شده همخوانی نداشت.
شاید از بحث تخصصی خسته شده بود یا از شیوه‌ی بیانم؟
راستش جا خوردم؛ نمی‌دانستم از کجا فهمیده شاعرم؟ شاید در خلوت به سایتم سری زده بود و یا در صفحات مجازی دورادور مرا دیده بود؛ ابتدا فکر کردم چون فهمیده شاعر هم هستم مسخره‌ام می‌کند؛ اما نگاه و شیوه‌ی بیانش حکایت از درستی و صداقت گفتارش داشت.
×××
لحظاتی مکث کردم که در پاسخش چه بگویم؟
راست می‌گفت شروع سخنرانی با یک بیت شعر می‌توانست فضا را عمیقاً صمیمی و ادبی و دلچسب‌تر کند، بجای این‌که صاف بروی سراغ اصطلاحات تخصصی و شرح آن‌ها.
ولی نیم‌ساعت از زمان شروع بحث تخصصی گذشته بود. حالا یک بیت شعر بخوانم؟
از اشعار خودم یا شاعرانی دیگر؟
پیشنهاد آنی‌اش شبیه انداختن سنگ در مردابی آرام بود.
قلبم داشت تندتر می‌تپید؛ همگی در تایید حرف او ساکت شدند و انتظار واکنش داشتند.
چه می‌گفتم وسط جلسه؟ این وسط شعری را بخوانم یا به شروع جلسه‌ی بعد موکولش کنم؟
اما چرا جلسه‌ی بعد؟ جلسه را از هرجایی تغییر دهی، شروعی جدید است!
×××
به حافظه‌ی فی‌البداهه رفتم تا چیز درخوری بیابم. پای وایت‌برد رفتم و با خط خوشی برایش نوشتم و همزمان بلند خواندم:
"زندگی را بدمی‌ست تا که دمی خوش باشیم / رمز خوشبختی در آن است که بی‌غش باشیم.
این‌ جهان کوره‌ی آتش شد و ما هیزم آن / تا به کی در غم این کوره و آتش باشیم؟"
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x