تصور کن که میتوانستی روزنامهی فردا را امروز در دست بگیری، نه برای خواندن اخبار، بلکه برای تغییر آیندهات!
×××
گفته بودم توی افست کار میکردم!؟
بخاطر پروژهی اجرای فیبرنوری، توی چاپخانهی بزرگ افست کار میکردم. جایی که عشق میکردم. انبوهی از کتابهای درسی و غیردرسی چاپ شده در تیراژ بالا، بوی کاغذ، جلد کتاب، دستگاههای چاپ بزرگ و روزنامهها بشدت چشمنوازی و روحنوازی میکردند.
برای یک نویسنده و یک عاشق کاغذ و بوی آن، بودن در میان مرکز چاپ انبوه کتاب، لذت عجیبی است که شاید همگان تجربهاش نکرده باشند.
دوست داری همانجا بنشینی و نوشتههایت را مستقیم به فیلم و زینک بسپاری تا ازش عکسبرداری کنند و روی نوارهای غلتان، صفحات چاپ شدهاش را ببینی.
×××
جالبتر از اینها، دیدن چاپ روزنامهها بود؛ روزنامههای صبح که فردا به دست مردم میرسید شبانه در چاپخانهی افست چاپ میشد و من عین فیلم “در برابر آینده” همیشه یکی از آنها را داشتم.
درست شبیه آن فیلم که مردی بطرز عجیبی هر روز صبح یک نسخه از روزنامهی شیکاگو سانتایمز را، یک روز قبل از چاپ آن بدست میآورد به نظر میرسیدم؛ با این تفاوت که او با کمک دوستانش سعی میکرد جلوی حوادث تلخی که قرار است در آن روز اتفاق بیافتند را بگیرد؛ ولی روزنامههای بیمحتوای کشور چیزی برای جلوگیری از حوادث آتی نداشت و من نیز انگیزهای برای این کارها نداشتم.
با اینحال وقتی توی مترو روزنامه را دستم میگرفتم و میخواندم انبوه مردم کنجکاو از دیدن تاریخ فردای نیامدهی آن روزنامه و تیترهای جدیدش جا میخوردند.
نگاه عجیبی به من و روزنامه داشتند؛ آنان حس میکردند خواب میبینند و یا من از آینده آمدهام. 🙂
×××
اگرچه آن روزنامههای بیمحتوا هیچ پیشبینی از فردا نداشتند، اما همیشه در دلم این امید هست که کلمات نوشتهشده، توانایی تغییر سرنوشت را دارند!
www.Soroushane.ir