پیشتر نسبت به رفتن به این شنبه تا جمعهبازارها جبهه داشتم.
جنس بنجول، مردم فرودست، بازار بیفرم و بیکلاس، شلوغی و ازدحام بیخود چیزهایی بود که فکر میکردم این جور جاها جای خوبی نیست. همینها باعث شد عمیقاً تلاش کنم فاصله بگیرم.
×××
دوست داشتم بروم توی فروشگاههای لوکسی که مملو از قفسهها و چینش استانداردند؛ جایی که عین یک آدم متشخص و عصاقورت داده، چارتا چیز بخرم و خیلی شیک و مجلسی بیرون آیم.
بله فروشگاههایی با شیشه و دکور زیبا و متصدیان فرمپوش و سیستم خرید کامپیوتری جذابیت بیشتری داشت. وقتت هم هدر نمیرفت. آدمهایش داد نمیزنند، چانه نمیزنند، کاری به هم ندارند و با چرخهای گردان و سرگردان فقط خرید میکنند.
اما یادم رفت آدمهایش اصلاً باهم حرف نمیزنند!
×××
از شنبه تا جمعهبازارها نفرت داشتم؛ اما مدتهاست انتخاب اولم، جمعهبازارهاست. حتماً میروم. اکثر خریدها را میگذاریم برای روزی که فرصت گشتوگذار داشته باشیم. چون هدف: فقط خرید نیست بلکه تا در بطن آدمهای جامعه نباشی نمیفهمی دنیای ارتباطات انسانی چقدر میتواند صمیمی و دوستداشتنی باشد.
چقدر نیاز داریم به بودن در جمع انسانی.
برعکس تصورم اتفاقاً این جمعهبازارها بیکلاس نیستند، مردمانش بهتریناند و چقدر جنسهای خوبی میخریم از این بازارها؛ بخصوص از نوع حبوبات و میوه و سبزیجات تروتازهاش. که حتی در لوکسترین فروشگاهها هم یافت نمیشود.
گاهی میرویم نه برای خرید که همینجوری چرخی توی مردم بزنیم که ببینیم بدهبستان زندگیشان چه پرشور است.
چقدر زندگی جاری است، با تمام "چکوچونههایی" که میزنند!
×××
آموختم، زندگی را نه در بستهبندیهای شیک، بلکه در دستهای ساده و دلهای گرم میشود یافت.
آموختم، در ازدحام این بازارها، نبض زندگی میتپد، با همهی فریادهایی که شنیدنش در همهمه گم میشود یا در جای خلوتی تو را بسوی خود میکشاند.
آموختم، چرخ زدن در میان تنهای مردم، گاهی از خرید ضروریتر است.
آموختم انسانیت را در خندههای سادهی فروشنده و مشتری میتوان بهتر دید.
آموختم زندگی فلهای جذابتر از زندگی بستهبندی شده است...
www.Soroushane.ir