هادی احمدی (سروش):

یک‌بار چو انداخته بودم که تومور دارم و ممکن است بزودی بمیرم؛ همکاران زن که همیشه دلسوزترند گفتند:"خاک توسرت خدانکنه این چه حرفیه میزنی؟"
و همکاران مرد هم به شکل مردانه‌ای مهربان شدند و سعی می‌کردند آخرین محبت‌هایشان را بکنند و چندان روی نِروم نروند.
سردردهای عجیبی داشتم، یک چیز گردالی توی مغزم حس می‌کردم؛ رفتم دکتر و اسکن مغز و آزمایش و ....
اسکن مغز را نشان یکی از دوستانم هم داده بودم و می‌گفتم:"اینجا رو ببین! این همون توموره‌اس...." غافل از این‌که این خبر به سرعت وایرال شد و من همکار توموری دم مرگ به نظر می‌رسیدم.
هیچ‌کس نپرسید چرا؟ به چه دلیل؟
×××
دکتر هم چیزی نیافت.
پرسیدم:"دکتر جان پس این درد سرم از چیه؟ من‌که نه میگرن دارم و نه چیزی؟"
گفت:"محیط کارت آلوده است؟"
-خیر
-زیرزمین زندگی می‌کنی؟
-خیر
-توی معدن کار می‌کنی؟
-خیر.
-چیزی خورده توی سرت؟
-خیر.
-توی خونواده‌ت کسی مث تو سرش درد می‌کنه؟
-خیر.
و..."
×××
دهها پرسش را مطرح کرد تا بلکم علتی برای این سردرد ناشناخته بیابد که ناامیدانه اظهار ندانم کرد و موفق نشد.
دکتر پریشان بود، ناراحت بود و زیرفشار دلیل؛ اما تمام دلایل مُرده بودند!
دست آخر گفتم، ولی سیگار می‌کشم.
او عین کسی که برق از سرش پریده باشد و یا بزرگترین هدیه‌ی دنیا را تقدیمش کرده باشم با یقین و خوشحالی بسیار زیادی گفت:"خودشه! اثر سیگاره؛ نکش پسرم."
پرونده‌ي پزشکی را زیر بغلم زد و خداحافظ.
×××
این سردرد، ناشناخته آمد و ناشناخته رفت؛ و نه‌تنها سیگارم کم نشد که بیشتر هم شد.
بیشتر از ۱۰ سال از آن روز می‌گذرد و وقتی یادش می‌افتم شادی فراوان آن پزشک از علت نامعلولی که کشف کرد و ترحم همکاران که زیرچشمی مرا می‌پاییدند و زمزمه می‌کردند که:"آخی طفلک تومور گرفت و چند وقت دیگه می‌میره!" از ذهنم بیرون نمی‌رود. 🙂
×××
یاد پاپیون می‌افتم که بعد از سال‌ها حبس و شکنجه، وقتی خود را به آب‌های خروشان اقیانوس انداخت، فریاد می‌زد:"حروم‌زاده‌ها من هنوز زنده‌م" 🙂
×××
مرگ، فرصتی است برای یادگیری؛ و بهانه‌ای است برای دوست داشتن بیشتر و ادامه‌ی مسیر!
www.Soroushane.ir


1 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x