کیری که نمی‌خوابید!

هادی احمدی (سروش):

بیدارم و در خوابی، کیری که نمی‌خوابید
جوشانم و مردابی، کیری که نمی‌خوابید
هم چپ که رود هم راست از جا بدمی برخاست
در فکر و دل آتش بود از داغی آن پیداست
چون شاه به روی تخت، از تخت نیامد زیر
از بس که شده مغرور، بر کس نکند تعزیر
آخر چکنم من با کیری که نمی‌خوابید؟
در جا که رود هرجا کیری که نمی‌خوابید
عشقش بکشد هرجا بی‌اذن کند قد راست
از منظر او محفل، آنجاست که خود آنجاست
بو می‌کشدش این کیر از بوی کُس و تذکیر
تا شقه کند کُس را با شق شدن شمشیر
××××
چون شیر که شد هرز و آب از سر آن جوشید
دانم که بوقت‌اش نیست این کیر نمی‌خوابید
از پوست که بیرون زد رگ‌های پر از غیرت
چون آهن و چون آلات از کوره‌ی صد حسرت
شد گرز گران‌وزنی، آهنگران را کو؟
هم گاو به سر دارد، خوش‌ می‌رودش هر سو
آماده‌ی هر جنگ است این گرز گرانمایه
هم ثابت و هم غلتان، بر گِردی این خایه
شد گرز و شد این رستم، کیری که نمی‌خوابید
هوش از سر من برده، هر لحظه پر از تشدید
ملا شده بر منبر، عمامه‌ی بر آن سر
گفتم که بیا پایین! کو گوش دهد خودسر؟
کیری که نمی‌خوابید از حس نرود تبعید
از صبح، پلاسیده، اکنون نمی‌خوابید
حسش که موذن شد در صبح، اذان می‌گفت
کیری که دلش خواهد تا خوب رود در جفت
×××
ناقوس کلیسا شد آن خایه به زنگ آمد
امروز چه روزی بود این کیر به تنگ آمد؟
ای کیر بخواب امشب، دانم که هیولایی
در فکر کُسی یا کون؟ در فکر خودارضایی؟
بیدار شدی یکسر در نیمه‌ی شب از خواب
برخواب بزن خود را چون دیرشب است ارباب
در سر به چه اندیشی؟ جز رفتن در حفره
یا لای کلوخ و سنگ، یا کنج و ته دره
جز حلقه‌ی انگشتان، کو حفره‌ی کُس یا کون؟
شد فلسفه‌ این حفره در محضر افلاطون
××××
یکباره که می‌شد راست از راست چه باید خواست؟
ارضا نشود تا صبح، تا صبح که پابرجاست!
چون داده عصایش قورت از شدت شق بودن
چون راست رود هردم حق است و بحق بودن
همقد مناره شد گر دزد بَرَد آن را
در چاه شود پنهان؟ گر جا نشود آنجا؟
کیر است تمام مرد، این مرد تمامش کیر
کیری که زنان هرگز از آن نشوندش سیر
کیری که شود گرم و کیری که شود باحال
آرام نمی‌گیرد گر لب نزد بر خال
کیری که نشد نرم و کیری که نشد بی‌حال
تا صبح نمی‌خوابد تا تن ندهد انزال
×××
توران بکنم ایران؟ ایران بکنم توران؟
یک حفره نشانم ده، تا خوب کنم تو ران!
در وسط زن‌ها بود آن وسط زن مسدود
بر این که درود آرم بر دیگری هم بدرود
در پیش کشیدم زن، لختش که نمودم تن
کیر از کُس او کردم، بی‌‌ترس از آبستن
دیدم که کُسش می‌سوخت از حسرت این شمشیر
مشتاق رسیدن بود از بوی خوش این کیر
شق آمد و شق می‌رفت در نرمی آن مهبل
چندی که برفت آمد، آرام گرفتش دل
×××
از راست بیفتاد و از خواست که افتاده
از بس که بنوشیده، شد دلزده از باده
از جوش و خروش افتاد آن کاه به‌روی باد
خاتون که ساکت بود این‌بار پر از فریاد
خوابیده ولی اکنون! افسونگر در افسون
خوابش نبرد این دم هم حفره و هم خاتون
خاتون به فکر کیر، کیر رفته کما این بار
چون لاشه‌ی یک محکوم، آویز به روی دار
در خواب زده خود را کیری که نمی‌خوابید
از شقی بیفتاد و چون بید که می‌لرزید
ارباب شده اکنون، چون رعیت بی‌مقدار
آن لحظه که ارضا شد، یکباره زند افسار
کیری که نمی‌خوابید از آن کُس تَر خارید
کیری که نمی‌خوابد من گاید و خود گایید
×××
کیری که شود آزاد خود مستقل از مرد است
هم راست شدن درد و ناراست شدن درد است!
🙂 🙁
www.Soroushane.ir

حکایت مردی که دو زن داشت و در کله‌پزی روبرویم نشسته بود و با آب و تاب می‌گفت. من هم پیازداغش را زیاد کردم و شعراندود و هزل‌وار سرودمش.

4.2 5 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x