هادی احمدی (سروش):

حمام‌ دوران آموزشی سربازی من در پادگان، گله‌ای بود؛ یعنی ۱۰ تا دوش برای ۱۰۰ نفر در صفوف فشرده و منتظر.
هر دوش هم حداکثر به اندازه‌ی ۲ نفر فقط جا داشت.
حمام روزانه و فوتی فوری، که قوانین خاصی داشت:
قانون اول: مدت زمان دوش گرفتن ۵ دقیقه؛ بیشتر از این میزان به‌زور می‌کشیدنت بیرون حتی با بدن کفی.
قانون دوم: خودارضایی در حمام ممنوع.
قانون سوم: کسی حق ندارد تنهایی دوش بگیرد.
قانون چهارم: کسی حق ندارد پشم‌‌هایش را در حمام بزند!
×××
به‌همراه یوسف غیاثی-همشهری و دوست عزیز دوران دانشگاه و سربازی و متاهلی- کُون‌لخت دوتایی رفتیم زیر دوش.
داشت پشتم را لیف می‌کشید که یک آن دستم بی‌هوا خورد به کُپه‌ای از پشم سیاهی که لای درز دیوار چیانده شده بود؛ درزی که بدلیل تنگی جا و عجله بچشم نمی‌آمد.
داشتم با اکراه می‌گفتم: "اه‌اه، پیف‌پیف!" غافل از اینکه بخشی از پشم، روی زمین افتاد و بهمراه جریان آب به بیرون رفت!
×××
یوسف دیر متوجه وخامت اوضاع شد هرچند مهم نبود؛ ولی حمام‌چی که پشت در مدام کشیک می‌داد فوراً متوجه شد؛ که این یکی خیلی مهم بود!
صدای فریاد افسر حمام‌چی (بر وزن آرپی‌جی) بلند شد و در را هُل می‌داد و بر آن می‌کوبید و با خشم زیادی می‌گفت:"این پشم کیه؟ دوش شماره‌ی ۹ زود درو وا کن! بیاین بیرون! مگه نگفتم زدن پشم ممنوعه؟ قانون چارو رعایت نمی‌کنیدها؟ پدرتونو درمیارم!"
×××
۲ روز پیش ازاین ماجرا، در مرخصی چندساعته‌ی شهری پشم‌وپیل‌مان را زده بودیم؛ و پشم افتاده که هنوز بخشی از آن لای درز دیوار بود آبرو شرفمان را داشت می‌برد.
گفتم:"بدبخت شدیم یوسف! الان چجوری ثابت کنیم پشم ما نیست؟!"
یوسف گفت:"لابد اون بی‌شعوری که پشم‌هاشو چپونده توی دیوار، با خودش گفته چجوری میخوان ثابت کنند که این پشم اوست؟"
دیگر دیر شده بود و برای هر دو پرسش، پاسخی نداشتیم!
×××
کمی نگاه به شرمگاه و رستنگاه و پشم‌گاه همدیگر انداختیم تا شاید لااقل چیزی برای دفاع کردن داشته باشیم ولی چیز دندان‌گیری به چشم نمی‌آمد که ثابت کند این پشم ریخته شده، پشم ما نیست!
خلاصه شبیه مظنون محکوم به قتل بودیم که روی جنازه‌ای افتاده‌اند و چاقو را از بدن جنازه بیرون کشیده‌اند؛ همه‌چیز علیه ما بود و راهی برای اثبات نبود؛ هرچه قسم خوردیم، بحث کردیم افاقه نکرد.
اگرچه تیغی در دست نداشتیم اما آن افسر حمام‌چی نمی‌پذیرفت و می‌گفت، حتماً قایمش کردید.
فریادش که می‌گفت، من به چشم خودم دیدم که پشم از زیر در دوش شما بیرون آمده، نگاه سرزنش‌گر و تحقیرآمیز ده‌ها سرباز دیگر را متوجه ما کرد.
بخصوص وقتی‌که الباقی پشم لای درز را یافت.
×××
در آخر برای پشم نزده و عدم امکان اثباتش، تنبیه شدیم و کل حمام را در پایان روز شستیم!
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x