توی پارک لاله عین دوتا لالهی دلسوخته نشسته بودیم.
او یکسال از من کوچکتر است. بیست سال تمام مذهبی تیر بود سپس بیست سال بعدش از دین و مذهب متنفر شد و کفر خدا و پیغمبر میکرد.
ولی گفت دو سال است که سرش به سنگ خورده و بازگشته به همان بیست سال اول مذهبی بودن!
×××
پرسیدم:"چی شد که ایطور شد؟"
گفت:"فصل برداشت برنجهایم توی شمال رسیده بود؛ همهی اهالی روستا برنجهاشونو برداشت کردند و زمین من هم پربارتر از بقیه بود ولی یک آن تگرگ شدیدی اومد و تمام هست و نیستم به فنا رفت. آن هم فقط برنجهای من!"
پرسیدم، سر این اتفاق به دین و مذهب برگشتی؟
گفت، این تاوان بود.
گفتم، تاوان چی؟
گفت، پیش از کاشت و داشت برنج، توی کار خرید و فروش تجهیزات پزشکی بودم؛ ولی یکروز متوجه شدم کسی که این تجهیزات را برایم میآورد دزد بود و من با اینکه فهمیدم مال دزدی است ولی بازهم ازش میخریدم.
پرسیدم، چه ربطی داشت به معتقد شدن دوبارهات؟
گفت، تاوان خرید مال دزدی= نابودی برنجها!
×××
گفتمش:
اینکه مال دزدی نخری، انسانیت توست و قطع کردن زنجیرهی معیوب مال غیر.
ولی اگر فکر کردی تاوان آن اشتباه، تلافی نابودی برنجهایت بود اشتباه محض است.
نه کارمایی هست و نه تلافی روزگار و نه نیروی ماورالطبیعه عمود بر رفتارت.
انسان بودنت را به مذهب گره نزن که بارش تگرگ، اتفاق طبیعی است.
درست است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری ولی طبیعت، بیکار نیست که دنبال تلافی خطاهای تو باشد.
توهم دین، اتصال به خرافات است برای تاوان خطا، جبران خطا و فرار از بلای آسمانی!
اعتقاد تو چیزی جز ترس نیست!
www.Soroushane.ir