نه فرزند برایش مهم بود نه همسر.
نه آیندهی کسی برایش اهمیت داشت و نه گذشتهی کسی. نه خانه برایش مهم بود و نه خانواده.
فقط میخورد و میخوابید و شیک میگشت...
در هیچ تنشی خود را دخیل نمیکرد؛ نگران هیچکس نمیشد؛ آرامترین و بیخیالترین آدم به نظر میرسید.
دیروز فهمیدم که یکماهی است بهزور سوند ادرار میکند. دهها دکتر بردنش که نفهمیدند مشکلش چیست و هرکدام نسخهای برای درمانش میپیچاندند که حالش را بدتر میکرد. از گشودن مجرای مثانه تا عمل کلیه! اما افاقه نکرد...
×××
آخرین دکتر گفت، مشکل اعصاب دارد. چند داروی آرامبخش برایش نوشت.
اکنون خوب خوب است و با چنان لذتی به زندگی میشاشد که از خنده رودهبٌر میشود!
www.Soroushane.ir