بعد از مدتها، بیشتر از ۱ ساعت و ۵۳ دقیقه با یکی از دوستان قدیمی که از دلباختگان حاکمیت و سلیمانی و شیعه و جبههی مقاومت و مرگ بر امپرالیسم آمریکایی است بحث کردیم.
البته زنگ زده بود حالواحوال کردن و اینکه کجا هستم و چه میکنم؟ که فرصت را غنیمت شمردم و هرچه از اتفاقات بعد قتل مهسا تا امروز رخ داده بود را آوار کردم روی سرش. 🙂
×××
او نیز در ابتدا تمامقد حامی اقدامات حکومت بود و میگفت اینهمه رنج و سختگیری برای سربلندی است؛ روی پای خودمانیم و فلان و بسان. اصرار داشت که "فقط یه ذره مونده، آخر کارییم اگه مردم ۱۰ سال دیگه دندون رو جیگر بذارن میشیم یکی مثل ژاپن از نظر اقتصادی و یکی مثل آمریکا از نظر نظامی."
بحثمان گٌر گرفت.
با هزار دلیل و مدرک و تاریخ و فلسفه و جغرافیا و ... شرح دادم که اینگونه نیست و آنگونه نخواهد شد.
×××
خوبی این دوست قدیمی این است که شوخطب است، میشنود، حرفش را میزند و حرفهایت را هم تاحدودی میپذیرید؛ هرچند در آخر به دلایل مذهبی و رجوع به سایت فارسنیوز نمیتواند روی دانستنیها و دلبستگیهای ۴۰ سالهاش خط بکشد...
که در آخر گفت:"درست میگی. دل منم خیلی از دست این حکومت خونه. ولی حس میکنم نیازمند فرصت بیشتره؛ شود ولی به خون جگر شود."
×××
گفتم:"اول اینکه گٌه خورد حافظ با این شعرش؛ دوم اینکه سرجدت بکش بیرون از فرصت بیشتر، که نمیشود حتی به خون جگر!"
گفت:"بخدا یه ذره مونده."
گفتم:"بخدا برای تو یه ذره است، برای ما تا ته رفته!"
×××
درست ۷ دقیقه فقط پشت تلفن به دیالوگ آخر خندیدیم؛ که فیکس شد ۲ ساعت مکالمه!
ما از بهترین دوستان قدیمی همیم؛ امیدوارم علیرغم تفاوت در جهانبینیهایمان فقط بخندیم و بحث کنیم ولی دشمن هم نشویم!
چراکه هدف او و من مشترک است و آن سربلندی مردم و ایران است ولی راهمان متفاوت است!
وقتی راه را اشتباه میرود همیشه به بنبست ختم نمیشود بلکه صاف میرود سمت پرتگاه.
آنهم تا ته!
www.Soroushane.ir