روزهای زیادی خودرو نمیبردم به سر کار؛
از صادقیه پیاده میرفتم ابتدای جلال و سپس رو به خودروهایی که با سرعت از کنارم رد میشدند، داد میزدم، ته جلال؟
بهزحمت ماشین گیرم میآمد؛ گفتم نکند این ته جلال گفتن، که مصداق انتهای خیابان جلال آل احمد است برای مسافرکشها نامفهوم است؟ چون بهطرز عجیبی هیچکس غیر از من چیزی نمیگفت و عجیبتر آنکه فقط با انگشت، جلو را نشان میدادند و بلافاصله خودرویی نگه میداشت؛ سوار میشدند و من مأیوسانه منتظر میماندم.
بنابراین یک روز تصمیم گرفتم هیچی نگویم؛ فقط انگشتم را به سمت جلو نشانه گرفتم که یکهو رانندهای بوق زد؛ سرش را جلو آورد و آرام گفت: ته جلال؟