قصهی دراز نان، به درازای بازو و لنگهاست...
یکی نانش آجرست، یکی نانش را از زیر سنگ بیرون میکشد.
یکی نانی به آنی میخورد و یکی نانش به آنی درمیآید...
یکی خانی را به نانی میفروشد و دیگری جانی را به نان!
با این حال عرف میگوید نان بازویت را بخور، تا نکنی پشت به خدمت دوتا. آخ ای شکم خیره به نانی بساز!
اما آنقدر نان بازو، تلخ و سوخته و یا خمیر در آمد که جایش را داد به نان لِنگ.
آنچنان که یک آن، لِنگ زنان میرود بر هوا، ز نان!
×××
فراموشم نمیشود که زنی را به خوابگاه کارگران آوردند و در ازای ۲۰۰ هزارتومان، ۸ کارگر کرکثیف به او نان لِنگ میدادند!
جوان بود و پر اندام، شیکپوش بود حتی وقتی عریان بود. دست و نگاه کسی آزارش نمیداد. تمام نگرانیاش دختر خردسال همراهش بود که مادرش را در چنین وضعیتی نبیند...
مادرش، تنوری را داغ کرده بود و نان لِنگ درمیآورد.
توجیهاش فقر بود.
×××
کمی آنسوتر زن دیگری که مطلقهی جوانی بود با فرزند خردسالش، به سختی تنور آهنیاش را داغ میکرد و در خانه نان ساجی میپخت و با ظاهری رنگ و رو رفته، نانهایش را به قیمت ناچیزی به سوپریها میفروخت تا نان دربیاورد!
تمام نگرانیاش فرزندش بود که او را در چنان وضعیتی میدید!
او نان بازو را به نان لِنگ ترجیح میداد. آنقدر که حتی یک مرد را هم در کنار خود تصور نکرد تا شاید یاوری بیابد و بار رنجاش را با او قسمت کند.
توجیهاش شرافت بود.
×××
تن فروشی، از فقر نیست. زور لِنگ نیست، تنفروشی هنر است. هنر نمایاندن. هنر اجارهی ساعتی تن در بازار خویشتن. یک هنر کثیف از نگاه تماشاگر.
شبیه تاکسیدرمی کردن حیوانات. شبیه دزدی یا قاچاق اعضای بدن، شبیه کشتن جوجه خروسهایی که مرغ نشدند. شبیه به فاضلاب ریختن میوهها توسط میوهفروش تا دست مردم بینوا ندهد. شبیه ربودن تنها و گروگانگیری آدمها!
هنر کثیف، آدم بیفکر را میطلبد!
کسی که این را بلد است حتماً بدنبالش میرود کافیست برچسب طلاق، فقر، تنهایی و ... را بهانه کند تا نان لِنگش را بپزد!
تن فروشی نکردن هم از دارا بودن نیست. از زور بازو داشتن هم نیست. تنفروشی نکردن، هنر نیست. کسی که این را بلد نیست دنبالش نمیرود حتی اگر از فقر بمیرد، یا از طلاق رنجور شود و یا از تنهایی بپوسد.
و چون هنر نیست، دیده نمیشود!
×××
باید بیاموزیم مردم، کاری را میکنند که بلدند یا بلد شدند.
باید بپذیریم که هنر، کثیف و تمیز دارد. کثیفی و تمیزیاش از نگاه هنرمند و تماشاگر متفاوت است.
باید قبول کنیم برای انجام هرکاری توجیهی لازم است.
باید بدانیم که روسپیگری، تنفروشی نیست؛ تناجارهای است! تننمایی است.
باید بدانیم که هرکاری لذتی دارد و تماماً از سر عجز و رنج نیست!
فقط باید خواهان هنر کثیف نباشیم که زود تکثیر میشود!
×××
با این حال نه نان بازو جوابگوست و نه نان لِنگ؛ هردو، نان جسم است.
اگر نان بازو را بخوریم باید مثل خر کار کنیم که بگویند آدم شرافتمندی است و دست به آسمان، خدا را بستاییم.
اگر نان لِنگ بخوریم، باید قید پا گذاشتن روی زمین را بزنیم و پا به آسمان نان دیگری از دیگری بستانیم!
×××
نان فکر، چیزی است که به ما نیاموختند. نانی که زیر سنگ نیست. نانی که از رنج بازو بیرون کشیده نمیشود. نانی که لای پای عموجانی(!) نیست.
نان فکر، تنورش با ناامیدی سرد نمیشود؛ با فقر به قهقرا نمیرود و با تنهایی به اوج تنهایی نمیرسد.
نان فکر، هوشمندانه است و اندیشمندانه.
نان فکر، غنی است از اندیشه، از هنری که همزمان از نگاه هنرمند و تماشاگر، تمیز است!
www.Soroushane.ir