هادی احمدی (سروش):

پارسال به یکی از بانک‌ها‌ دعوت شده بودیم بابت جلسه‌ی پرزنت.
معاونت فناوری بر رأس هرم میز، با خرواری تنقلات پذیرایی لم داده بود و حدود ۲۰ کارشناس و مدیر هم گرداگردش بفرما‌بفرما می‌کردند.
چنان عین پروانه، دورتادور معاونت می‌چرخیدند که حال آدم به‌هم می‌خورد.
معاونت، تازه به آن سازمان آمده بود؛ این را خودش گفت. حتی اگر هم نمی‌گفت، مابین گفتگوها از عدم اطلاعش از وضعیت جاری فناوری سازمان می‌شد فهمید.
×××
در پایان جلسه، بحث بر سر قرارداد اجرای پروژه، داغ شد؛ وقتی که گفتم، در ازای فلان خدمت، فلان هزینه را می‌بایست متقبل شوید و برای شروع کار، عقد قرارداد بجهت رعایت تعهدات طرفین، لازم است؛
معاونت فناوری، این را تأیید کرد اما یکی از کارشناسان با لحنی تند و بی‌ادبانه پرید وسط حرفم و گفت:"آقا چرا اینجوری صحبت می‌کنی؟ این چه حرفیه؟ میدونی آقای دکتر .... چه شخصیت برجسته‌ایه؟ قرارداد چیه؟ اصلا ميدوني سمت ایشون چیه!؟"
با خونسردی بسیار تلخی، گفتم:"بله معاونت فناوری، معرف حضور هستند؛ ضمنا مگه من حرف نادرست و نامتعارفی زدم!؟"
گفت:"پس شاید متوجه اهمیت سازمان ما نشدید؛ شرکت‌ها له‌له می‌زنند که فقط دعوتشون کنیم بیان اینجا مفت کار کنن؛ حضور در اینجا خودش کلی افتخار و رزومه است. اصلا بحث‌ قرارداد و مالی رو پیش نکشین که خاطر معاونت‌ محترم مکدر میشه!"
×××
تمام مدت معاونت محترم(!)، ساکت بود و به ما گوش می‌داد. بعد بادی توی غبغبش انداخت و مسرور بود ازاین تعریف و تمجید؛
ظاهرأ بی‌آنکه بخواهد یا بداند عاشق چنین حمایت‌های چاپلوسی‌طور بود و شاید هم بدلیل تازه‌وارد بودنش بود.
انتظار داشتم به کارشناسش، تذکر لسانی بدهد یا به شکل دیگری آنرا بازگو کند اما دیدم عاشق چر‌ب‌لسانی است!
×××
از این‌که آن کارشناس این‌همه دست به دستمال بود در تعجب بودم. در تمام مدت پرزنت فنی، لام‌ تا کام حرف نزد اما به بحثی که مربوط به او نبود به بدترین شکل، ورود کرد.
دروغ چرا؟ خیلی به من برخورد؛ عصبی شدم؛ حتی سعی کردم لحنم را تند نکنم. ترجیح دادم روی سخنم با او نباشد؛ بی‌محلی، کمترین واکنشم به او بود.
لبخند تصنعی تلخ زدم روی صورتم و رو به معاونت کردم و گفتم:"ببخشید، شما با صحبت‌های ایشون هم‌نظرید!؟"
کمی من‌من کرد و گفت:"بله، بله، ایشون درست میگن!"
این تناقصی فاحش بود؛ آن‌چنان که این تایید با تایید قبلی‌اش همخوانی نداشت.
تعجب نکردم؛ درحالی‌که نوت‌بوکم را می‌بستم گفتم:"بسیار خب، پس با اجازه، ما باید بریم. چون نه دنبال رزومه‌ایم و نه وقتش رو داریم." و جلسه را ترک کردیم.
این دومین جلسه در میان صدها جلسه‌ای است که ترک می‌کردم.
×××
من از جایی که فهمی از تعهد و همکاری مشترک و رسمی ندارند، از سازمانی که هر چند ماه مدیران فرمایشی‌اش عوض می‌شوند و برنامه‌ی مدون و بلندمدتی ندارند؛ از مکانی که چاپلوسی را جایگزین احترام و اخلاق حرفه‌ای می‌کنند؛ و بخصوص از جایی که از دستمال خایه‌مالی، بیشتر استفاده می‌شود بیزارم؛ هرقدر آن سازمان بزرگ باشد و اسم و رسم‌دار؛ و هر مزیت و هر ارزشی هم که داشته باشد بماند برای خاطر‌خواهایش!
××××
دیدم توی مترو از خانم‌های محجبه با چر‌ب‌لسانی، تشکر می‌کنند و به خانم‌های بی‌حجاب، تذکر لسانی می‌دهند.
این دو وضعیت، مرا یاد این خاطره انداخت!
#مهسا_امینی #حدیث_نجفی
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x