هادی احمدی (سروش):

پرده‌ی اول

به سرعت از کنارت رد می‌شد و معمولا جواب سلام‌ات را نمی داد.

وقتی جلوی پای‌اش بلند می‌شدی در صورتت نگاه می‌کرد انگار که وظیفه‌ات را به خوبی انجام می‌دهی

و وقتی در اتاقش حضور پیدا می‌کردی به زحمت حتی سرش را از روی نوت بوک‌اش بالا می‌گرفت.

می‌گفتی: " خدمت محترمتون رسیدم برای قضیه..."

می‌گفت:"سریع‌تر بگو!"

سریع‌تر که می‌گفتی، می‌گفت:" با سرپرستت درمیون بذار."

با سرپرستت که درمیان می‌گذاشتید، می‌گفت:"در حیطه اختیار من نیست تصمیم مدیریت‌بالاست...!"

باز نزد مدیریت‌بالا می رفتی و برای اینکه وقتش را نگیری به سرعت می‌گویی: "خدمت محترمتون رسیدم برای قضیه..."

می‌گفت:" آرام‌تر... ببینم چی میگی!"

آرام‌تر که می‌گفتی، با خشم و سردی شدیدی، می‌گفت:"قبلا هشدار داده بودم که فقط از سرپرستت پیگیری کن!، سلسه مراتب رو رعایت کن! تکرار نشه!"

کمی ترسیدی، تکرار نشد و اگر می‌شد بازهم دور باطل بود...

خسته می‌شدی، انگیزه‌ات هر روز از دست می‌رفت اما به خودت می‌گفتی: "شاید مدیریت سرش شلوغه!، درست میشه یه روزی."

سرپرست گفت: "سعی کن خودت رو اثبات کنی...! اون چیزی که می‌خوای شدنیه!"

چندین سال خودت را اثبات می‌کنی به هر روش و فرم و اصولی...

اما سرپرست گفت:" هنوز او چیزی که من! میخوام نشدی."

اون چی می‌خواست که تو نبودی و یا نمی‌شد که باشی!؟

¶¶ پرده‌ی دوم

فردا جلسه است.

تو گفتی:"راجع چه موضوعیه!؟" سرپرست گفت: "نگرانی مدیریت‌بالا! از کیفیت پایین خدمات!"

تو در جلسه به‌خوبی از خودت و همکارانت دفاع می‌کنی، از سرپرست هم تشکر میکنی با اینکه هیچ کمکی نکرده! عملکرد همه را به دقت تشریح می‌کنی، البته با کلی ترس و استرس. مدیریت‌بالا! در جلسه، غرق گوشی موبایل! اصلا حواسش به تو نیست، فقط گاهی اوقات می‌گوید:؛ ادامه بده!؛ و در نهایت می‌گوید: "وقت من رو نگیر، خروجی مورد نظر کوو!؟"

تو می‌گویی:"نتیجه مورد نظر رو توضیح دادم خدمتتون در اسلایدهای...، ایناهاش آمار...اهداف... چالش ها...!"

سرپرست، مونالیزا  می‌شود، لبخند ژکوند می‌زند! ساکتِ ساکت، جرات حرف زدن ندارد!

جلسه دو ساعته ظرف نیم‌ساعت تمام می‌شود، خروجی آن: "این چیزی که من (مدیریت‌بالا!) میگم درسته!"

سرپرست بعد از جلسه به تو: "گند زدی!"

و تو خودت را سرزنش می‌کنی و باخود می‌گویی: "واقعا من گند زدم!؟"

¶¶¶ پرده‌ی سوم

 تو پس از آن، بیشتر همراهی می‌کنی، پروژه های جدید بیشتری اجرا می‌کنی، تلاش و خلاقیتت هر روز بیشتر می‌شود و...

سرپرست می‌گوید: "آفرین کارِت عالیه، البته از این به بعد جلسات رو خودم میرم لازم نیست تو بیای."

جلسه، بدون تو برگزار شد و سرپرست برای تشریح پروژه های جدید به مدیریت بالا در جلسه حاضر شد.

سرپرست درجلسه گفت:" جناب مدیریت‌بالا! تمام این پروژه‌ها رو من پیش بردم، من بودم که فلان شد و اگر نبودم فلان می‌شد، باور بفرمایید این وضعیتِ پیش از من و این وضعیتِ پس از من! "

مدیریت‌بالا: " آفرین ، خوبه... دقیقا انتظار ما هم همین بود!"

تو، پس از جلسه به سرپرست: "نتیجه‌ی جلسه چطور بود!؟"

سرپرست: "هیچی، کمی! خوششون اومد اما مدیریت‌بالا هنوز راضی نشده و گفته تلاشت رو ادامه بده!"

تو می‌گویی:"پس اون قضیه من اوکی میشه!"

سرپرست: " حالا صبر کن، بازم می‌سپرم اما در حیطه اختیار من نیست تصمیم مدیریت‌بالاست!"

¶ ¶ ¶¶ پرده‌ی آخر!

فردا جلسه سالیانه است.

همه در جلسه شرکت کردند...

تو هم شرکت می‌کنی...

ولی این بار تلاش، انگیزه و خلاقیت‌ات از بین رفته، خسته شدی  و دل و دماغ هیچ کاری را نداری

و در حالی که از شغل و حقوق‌ات ناراضی هستی و به‌شدت کمبود مالی داری...

مدیریت‌بالا، در پایان جلسه، کتاب: "چگونه میلیونر شوید" را به تو هدیه می‌دهد!


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
س
س
5 سال قبل

عالی بود پس این مورد تک خوری همه جا هست

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
2
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x