هادی احمدی (سروش):

لاوان رفتم... البته تا پیش از رفتن اصلاً نمی‌دانستم چنین جزیره‌ای هست. با این‌که خوراکم جغرافیاست!
ازاین‌که از آن جزیره چیزی نشنیده بودم شرمنده‌ی خودم شدم.
شاید چون هیچ‌وقت پرواز عمومی و آزادی به آنسو ندیدم-چون ندارد- و شاید چون پیگیر صید ماهی و مروارید نبودم-چون اهل شکار نبودم و نیستم- و شاید هم هیچ‌وقت هیچ خبری از آن نشنیدم-چون پیگیرش نبودم- و یا جزو دغدغه‌هایم نبود.
البته اینها بهانه است؛ باید می‌دانستم چنین جایی هست.
×××
یک خاک طلایی بر روی نگین خلیج فارس و محصور در آب‌های آزاد.
آنجا بجز دو شرکت نفتی و حدود هزار مردم عرب بومی و زیبایی بکر چیزی ندارد؛ و شبیه تمام مناطق نفتی، ثروتش به غارت می‌رود و مردمش به عاریت!
کل جزيره در تصرف آن دو شرکت نفتی است جز گوشه‌ای کوچک، که بیشتر از یک آبادی نیست؛ ولی در آن ناکجاآباد که البته اگر دست امارات بود یک بهشت برین می‌شد، یک زن و شوهر جوان اصفهانی در آن کافی‌شاپ زده بودند!
×××
داستان این‌که چطور از اصفهان پا شدند و سر از لاوان درآورده‌اند و شغل و زندگی‌شان را به آنجا برده‌اند و درمیان مردم بومی که با سنت‌ها و رفتارهای مختص بخود ادامه می‌دهند؟ مفصل است و حاوی تامل.
یک ریسک، یک هیجان و یک مواجهه با انبوهی از اتفاقات تازه را می‌شد در تصمیم آن دو دید.
×××
آجر و سیمان و بلوک در لاوان گرانتر از هرجای دیگر ایران است چون هزینه‌ی انتقال آن از راه دریا و از سایر جزایر و شهرهای دوردست اطراف و البته بدلیل محدویت‌های امنیتی، سنگین است. بنابراین ساخت مسکن هم دشوار است... و اساساً زندگی کردن در چنین محیط گرم و دورافتاده‌ای نیز به همین شکل.
×××
زدن کافی‌شاپ در جایی که مردمش به شدت از ابزارهای ارتباطی و مخابراتی و امکانات شهری و حتی سایر فروشگاه‌های ضروری دور هستند شبیه بیرون زدن یک کلیسای قدیمی از دل آب-بر اثر خشکسالی- در یک شهر مسلمان‌نشین است!
×××
ولی هرچه بود هردو خوش‌مشرب بودند و بسیار ماجراجو و ریسک‌پذیر؛ و از این تصمیم‌شان واقف بودند و خوشحال...
لاوان را پیش‌تر برای تفریح و زیبایی‌های خاص و صید ماهی انتخاب کرده بودند اما درنهایت به آنجا مهاجرت کردند و کافی‌شاپ زدند..
چالش‌هایی داشتند که البته لابد به ریسک زندگی در آن جزیره می‌ارزید...
×××
شهامت تغییر، کم شهامتی نیست؛ شهامت تغییر یا از بی‌خردی است یا از خردمندی...
اگر ریسک تغییر را دیدی و پذیرفتی، خردمندی؛ اگر ندیدی و پذیرفتی، بی‌خردی!
و این دو خردمند بودند...
با این حال چه خردمند باشی چه نه، زندگی، فقط یکبار است!
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x