هادی احمدی (سروش):

مادرم به‌شدت داشت از درد می‌نالید؛ پس از عبور طاقت‌فرسا از بین هزاران ماشین توی ترافیک سنگین، او را به بیمارستان رساندم. بیمارستان هم عجیب جای شلوغ و دردناکی بود! با دنیایی انتظار و البته با هول ‌و ولا و کلی این پا و آن پا کردن در راهروی بیمارستان موفق شدم بیمار اورژانسی را به دکتر برسانم.
داخل اتاق دکتر بیشتر از ۱۰ پزشک دیگر که همگی ردای سفید پزشکی بر تن داشتند دیده می‌شد. بار اولی بود که چنین چیزی می‌دیدم. آن‌قدر تعدادشان زیاد بود که جا برای نشستن نبود. هاج و واج دنبال دکتر اصلی می‌گشتیم که بالاخره یک نفر برگشت و همه را کنار زد و مادرم را روی صندلی نشاند، پرسید:"مادر چته!؟" مهلت ندادم گفتم:"قلبش درد می‌کنه"و بدون هیچ اقدامی، رو به بقیه گفت:"خُب تشخیص بدید مشکلش چیه!؟"
×××
سفید پوشان دیگر در همهمه‌ای مبهم هر یک نظری می‌دادند. کلماتی که اصلاً نمی‌فهمیدم چیست و چطور تلفظ می‌شوند. فقط بر اساس تصورم برخی را به خاطر سپردم که چون سر درنمی‌آوردم بیشترش غلط‌غلوط است. همه‌شان هم در ظاهر دکتر بودند چون همدیگر را با این لقب صدا می‌زدند، تک‌تک شروع کردند به نظر دادن:
"من میگم شینتوفوتونه دکتر؛ این چی بود گفتی؟ نخندید به من هول شدم، تشخیص من پورگاژنونه؛ عجب. پروتاسنفون باید باشه؛ از خودت درآوردی دکتر جان؟ من احساس می‌کنم علائمش کارپالیسمه؛ به نظر نمی‌رسه. ژینکوسپروز نیست؟ نه اصلاً شبیه اون نیست. چپراژیفونه؛ شاید ولی به اون نقطه نرسیده. من یه مورد مشابه ایشون دیدم مث دیسپلاستیک می‌مونه. نه آقای دکتر این چه تشخیصی بود؟ لنفوبلاستیک چطور دکتر؟ فکر نمی‌کنم. به نظر میرسه کارسینوم‌نوویید باشه. یعنی معتقدی اینه؟ نه راستش دلم میگه انفارکتوسه؛ شک دارم این باشه! و..."
×××
خلاصه بیشتر از یک ربع، گفتگوی عجیب‌وغریب آنان ردوبدل شد و ما هم عین کرولال‌ها اصلاً نمی‌فهمیدیم قضیه از چه قرار است!؟ فقط منتظر بودیم یک نفر بگوید این است و تمام.
بنده خدا مادرم به درد می‌نالید و البته سراپا گوش بود لابد فکر می‌کرد این‌ کلمات عجیب، دعایی، وردی، چیزی‌اند که بر سرش می‌خوانند تا شفا یابد! 🙂
طفلکی، سرش را بالاگرفته بود و چشم به دهان این اعجوبه‌ها دوخته بود با این وصف داشت از درد می‌رنجید و منتظر لحظه‌ی باشکوه شفا بود تا زودتر این درد از گردنش بیفتد. اصلاً از بس سرش را بالا نگه‌داشته بود که گردنش هم خشک شد و به درد جدیدی دچار. 🙂
آستانه‌ی تحملم داشت سر می‌رسید که بالاخره بر سر یک واژه‌ی دیگر توافق ضمنی کردند و شروع کردند به شرح بیماری مادر. آن‌هم تخصصی. چیزهای که بازهم نمی‌فهمیدم یعنی چه!؟
×××
دانشگاه‌های علوم پزشکی، این دانشجویان و انترن‌ها را سر بیمار بدحال نفرستید. اگر قرارست بیمار، موش آزمایشگاهی باشد، مشکلی نیست؛ اما چرا خودتان موش آزمایشگاهی می‌شوید؟
باور کنید کسی که از درد به خودش می‌پیچد، انتظار برای راستی آزمایی میزان فهم و سعی و خطا روی آموخته‌های شما، مزید بر درد بیشتر است! لااقل اگر قرار است در محیط عملیاتی و واقعی چیزی یاد بگیرید حداقل هر نظری ندهید که بارها به همدیگر بخندید و یا فخر بفروشید!
بگذارید یک نفر کارش را انجام دهد و بقیه از روی دستش یاد بگیرید!
والا ما اینجوری مهندس شدیم!
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x