هادی احمدی (سروش):

دقیقاً خاطرم نیست چندساله بودم. شاید ۵ یا ۶ سالم بود. اتوبوس‌اتوبوس سرباز بهمراه آهنگ "ای لشکر صاحب‌زمان آماده باش.... آماده باش..." که از بلندگوی مرکز اعزام پخش می‌شد، با شور و ذوق زیادی بدون هیچ ترس و دلهره‌ای رهسپار میدان جنگ می‌شدند. کنار مرکز اعزام به تماشای سوار شدن سربازان ایستاده بودم که دقیقاً نزدیک خانه‌ی ما بود.
×××
اواخر زمستان بود و سرماخوردگی هم داشتم البته فقط سرفه‌هایش باقی مانده بود، شبیه برف‌هایی که تبدیل به لایه‌ی نازک و شفاف یخ شدند و زیر نور گرم آفتاب آرام‌آرام داشتند ذوب می‌شدند. در همان حین، مردی داشت روی دیوار این مرکز اعزام، شعاری را می‌نوشت؛ تلاش می‌کردم آن را بخوانم که ناموفق بودم آن مرد برگشت و پرسید:"تونستی بخونی!؟" خجالت کشیدم و درحالی‌که حرف آخر را با قلم کلفت و سیاه می‌نوشت، گفت، نوشتم:"صدام، رفتنی است!" بعد خندید و گفت حالا همراه من تکرار کن و من همراه او این جمله را تکرار کردم تا آویزه‌ی ذهنم شود.
×××
درکی از جنگ نداشتم بجز بمباران! درکی از سرباز نداشتم بجز اعزام! درکی از مقصد نداشتم بجز" آماده باش... آماده باش..." درکی از صدام نداشتم بجز این‌که رفتنی است! و درکی از امید نداشتم جز خنده‌ی بعد از نوشتن آن شعار!
×××
سال‌ها بعد دیدم که آن سربازان رفتند و برنگشتند. دیدم بمباران به پایان رسید. دیدم می‌توانم هر شعاری را بخوانم و حتی بنویسم. دیدم که صدام رفته است!
×××
من و تو لشکر صاحب‌زمان نیستیم. من و تو خودمان صاحب این زمانیم. سربازِ اکنون!
آماده باشیم، پر شور و شوق باشیم و روی هر دیواری بنویسیم که "آخوند، رفتنی است!" حتی اگر عده‌ای برویم و برنگردیم! نه برای خودمان که برای کودکانی که اکنون سواد خواندن یک شعار ساده را ندارند اما آینده را باید آسوده به یادگار ببرند!
#مهسا_امینی #بهناز_افشاری
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x