هادی احمدی (سروش):

همیشه به این می‌اندیشم که روزی می‌توانم قاتل باشم؟ البته که می‌توانم.
چون هیچ‌کس قاتل به دنیا نمی‌آید. آنچنان که در کودکی وقتی با برادر کوچکترم دعوایم می‌شد به قصد کشت او را می‌زدم و البته به قصد مرگ از برادر بزرگترم کتک می‌خوردم. اگر جاخالی نمی‌داد و نمی‌دادم قطعاً از کودکی گردنبندی بنام طناب دار بر گردنمان خودنمایی می‌کرد. بماند که بچه می‌فهمد یا نه، اما خشونت می‌تواند از یک آدم به‌ظاهر آرام چنان رفتاری بیرون بریزد که قابل تصور نیست.
وقتی تصمیم می‌گیری حال یکی را چنان جا بیاری که جایی برای وجودش باقی نماند می‌تواند منجر به قتل شود. نیازی به کارآگاه‌بازی هم نیست، نه خانم مارپل نیاز دارد و نه پوآرو و نه کارآگاه علوی!
زیرا سرنخ بیشتر قتل‌ها، در لحظه‌ای، از خود بی‌خود شدن است!
×××
اما وقتی به کاری گمارده می‌شوی که بی‌خود از خود نیستی و سبب مرگ کسی می‌شود به‌واقع گناهی بدتر است. از آدم‌هایی حرف می‌زنم که بی‌هیچ غرضی، زیر چارپایه‌ی محکومان به مرگ می‌زنند تا طناب دار، گردن آن نگون‌بختان را بشکند و نفسشان را به یک آن ببرد، فقط برای اطاعت امر.
آدمی به کجا می‌رسد که نمی‌تواند نافرمانی کند از دستور کشیدن چارپایه زیر پای محکومان به مرگ؟
شاید دستور اعدام را کسی دیگر بدهد، اما به نظرم قاتل اصلی همان‌کسی است که چارپایه را از زیر پای آدم‌های آویزان به طناب دار می‌کِشد.
قاتل شدن به همین راحتی است. نیازی به ضربه‌ی وحشتناک نیست. لزومی به استفاده از ابزار بّرنده و کُشنده نیست. نیازی نیست از خود بی‌خود شوی. نیازی نیست عصبانی باشی. فقط کافیست یک چارپایه‌ی چوبی حقیر و پوسیده را با نوت کفشت هُل بدهی کمی آن‌طرف‌تر، تا آدمی را از عرش به فرش بکشانی!
باید کاری بکنی که چارپایه، جاخالی بدهد نه برای نمردن، بلکه برای کشتن!
دست مجریان، بیشتر از حاکمان به خون سرخ این فرش آلوده است.
کشتن، کشتن است، مهم نیست به دستور کی؛ مهم این است به دست کی؟
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x