هادی احمدی (سروش):

مدیر پروژه‌ می‌خواست ۱۴٪ بنام مالیات بیشتر در قانون نانوشته‌ی خود از حقوق بچه‌هایی کسر کند که صبح تا شب در زیرزمین‌های نیروگاه نطنز کار می‌کردند. وقتی فهمیدم، به کمک دوستم، همه را آگاه کردیم که این کسورات، قانونی نیست. با مدیر مربوطه، بارها صحبت کردیم و به نتیجه نرسید.
قرار گذاشتیم که در صورت عدم حذف این کسورات، همگی استعفا دهیم. شرایط کار کردن هم بسیار سخت بود و حتی حقوقی که با کسر نکردن مالیات هم می‌دادند آنقدری نبود که به ماندن به هر قیمتی بیارزد. بااین‌حال مدیر پروژه از عملی شدن این تصمیم می‌هراسید چون دست از کار کشیدن بچه‌ها، آن‌هم در پروژه‌ای که هرروز تأخیر برایش جریمه می‌بریدند می‌توانست با حیثیتش بازی کند ولی آن را تشر می‌پنداشت شاید هم می‌دانست چقدر محتاجیم! اگر از تصمیم دقیق همه اطلاع داشت و یا شاید هم داشت، قطعاً از کسر حقوق کوتاه می‌آمد. فقط مدام منت می‌گذاشت که اگر او این پروژه را نمی‌گرفت اکنون بیکار بودیم!
۱۶ پسر جوان که دوشادوش هم کار می‌کردیم به این حرکت و برای احقاق حق، همگی آری گفتند اما درست روزی که می‌خواستیم تهدیدمان را عملی کنیم ۱۲ نفر پا پس کشیدند و فقط من و سه نفر دیگر استعفا دادیم، تا زیر بار این ننگ نرویم. شش ماه پس‌ازآن بیکار بودیم. حرکتمان جسورانه و البته به ظن بسیاری احمقانه بود. چون یافتن کار، کار حضرت غول بود و از دست دادنش، یک حماقت محض می‌نمود.
×××
مهم نبود. تنها چیزی که دلم را آزرد سکوت و شانه خالی کردن همکارانم درست در نقطه‌ی تصمیم‌گیری بود. آنان حتی برای حق خودشان هم حاضر به هیچ کاری نبودند! ما را در لحظه‌ی تصمیم‌گیری تنها گذاشتند. آنان ماندند تا با حقوق بخورونمیر و به کسورات نادرست تن بدهند. آنان تن به ذلت دادند تا تن به عزت ندهند. با این‌که می‌دانستند پروژه‌ای که سنگش را به سینه می‌زدند بعد از چند ماه به پایان می‌رسید! وقتی بیکاری سه تن دیگر از دوستانم را می‌دیدم ناراحت بودم که کاش آنان را شیر نمی‌کردم تا همراهی‌ام کنند. ولی چیزی می‌گفت کار درست را کردیم.
×××
سال‌ها بعد سرپرست فناوری شرکت دیگری شدم، یکی از همکاران که در تیم من بود بارها به حقوق و کارانه‌اش اعتراض می‌کرد و از اجحاف‌هایی که در حقش می‌شد شکایت داشت هر بار که صدایش را به گوش مدیران می‌رساندم اوضاع بدتر می‌شد. از او به‌عنوان کارمند سمی، حراف و آشوبگر یاد می‌کردند درحالی‌که قدیمی‌ترین، مسئولیت‌پذیرترین و دست‌پاک‌ترین آدم بود او حتی یک صفحه پرینت شخصی هم برای خودش نمی‌گرفت و می‌گفت اموال سازمان است! اما وقتی از مزایا و کارانه، کنار گذاشته شد نمی‌توانست آرام بگیرد. شکایتش ره به‌جایی نبرد. بجای اخراج، آن‌قدر او را در انزوا گذاشتند تا خودش استعفا دهد.
به‌عنوان سرپرستش هر تلاشی کردم تا او به حقش برسد که نرسید اما روز استعفایش، من هم به نشانه‌ی اعتراض به همراه او استعفا دادم. می‌دانستم که جایی که حق مظلوم را ندهند لااقل باید مظلوم را تنها نگذاشت. او محق بود و باید تا انتها تنهایش نمی‌گذاشتم و همین کار را علیرغم نیازم به کار و پول انجام دادم.
ماه‌ها بیکار بودم ولی مهم نبود. دفاع از حق دیگران، به هر قیمتی می‌ارزد! این حس شیرین را با هیچ‌چیزی نمی‌توان عوض کرد. قدعلم کردن در برابر ناراستی و همراهی با مظلوم، بزرگ‌ترین احساس برای شرافتمندانه زیستن است ولو به قیمت ازدست‌دادن، به قیمت عذاب و بیکاری و بی‌پولی!
مردم مظلوم را تنها نگذارید!
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x