هادی احمدی (سروش):

متنفرم از فست‌فود و غذاهای سوسیس کالباسی. عاشق کله‌پاچه و آبگوشتم. با قورمه‌سبزی و قیمه و البته ماکارونی با گوشت چرخ‌کرده و کباب دنده. زرشک‌پلو با مرغ و آن ماهی‌کبابی لذیذ!

بال کبابی هم که مصرفش را همه می‌دانند کجاست!

توی تمام این غذاها، یا گوشت گاو هست یا گوسفند، یا مرغ و یا ماهی. دقیقاً یخچال خانه‌ی ما، باغ‌وحشی است برای خودش!
با این حجم از گوشتی که می‌بلعم سرپا هستم. اما فقط این نیست، کیف و کمربند و کاپشنم چرم‌اند. چرمی از پوست مار و گاو و سوسمار و حیواناتی که ندیدم و نمی‌شناختم. وای خدای من. چنگیزمغول هم این‌چنین خون‌خوار نبود.

متنفر می‌شوم گاهی که چرا برای بقای تن لَش این موجود لعنتی، باید عاشق گوشت بدن موجود دیگری شوم. باید مغزش را بپزم و بخورم درست شبیه مارها روی دوش ضحاک. باید بال‌اش را بِکَنم تا آسمان امن جوجه‌اش را ازش بگیرم. باید نگران شمارش تعداد دنده‌‌های کباب شده‌ی گوسفند شوم و جگرش را هم به سیخ بکشم. دقیقاً جهنمی به پاست برای عزای شکم من.

گوسفندی را یک‌بار جلوی پایم کشتند بااینکه قسم‌اشان دادم این کار را نکنند اما کردند. گفتند خون ریختن خوب است! خودرو خریدم، سر مرغی را بریدند و شَلپ، مشتی از خونش را به پلاکش زدند، تا تصادف نکنم. تا مرغ، قربانی و فدایی جان من شود. دیروز تخم‌مرغی را خواستم نیمرو کنم، جوجه بود! بره‌ای دنبال شیر مادرش می‌گشت، گرسنه بود. اما چیزی جز کاغذ و نان خشک نیافت!

هر گوشه‌ی شهر می‌روم عده‌ای مشمایی از گوشت در دست دارند، مردی در قصابی با هزار فیس و افاده داد زد:"آغا، یه شقه بذار!" یکی گفت:"یه راسته!" یکی گفت:"من دنبه نمی‌خواهم."دیگری گفت:"سربریده‌اش را به من بده!" آن‌یکی گفت:"عاشق ماهیچه‌ام"

رفتم ماهی بخرم گفت:"کدوم یکی رو میخوای؟" گفتم:"نمیدونم مهم نیست فقط ماهی باشه!" یکی را بیرون آورد گفت:"این از همه زبر و زرنگ‌تره!" آن را در یک سطل پر از سنگ انداخت و درش را بست ماهی حدود نیم ساعت تلاش کرد تا نمیرد. بارها خود را به تیزی سنگ‌ها و در سطل کوبید تا بیرون بپرد و از مرگ خلاصی یابد. ماهی‌فروش چنان در سطل را با دستش گرفت که پس از دقایقی بسیار، بدن زخمی و آغشته به خون او را در مشمایی انداخت و دستم داد. گفت این‌گونه بمیرد لذیذتر است!

اما فقط این نیست ایام مذهبی و در مراسم شادی و عزا در سراسر شهر، قتلگاهی برپاست.

حالم به هم می‌خورد وقتی تکه‌ای از بدن حیوان دیگری را زیر دندان می‌جوم!
خجالت می‌کشم از این‌که انسانم. چند صباحی است می‌خواهم دستان آغشته به خونم را بشورم و برای این حیوان تن، حیوانات را نخورم.


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x